دوشنبه 16 سپتامبر 2019 ساعت 10:50–برای هفتهی بعد ازتون میخوام که هر کدومتون جدا دربارهی گلِ چیرَنثودِندرُن پِنتَدَکتیلون [Chiranthodendron pentadactylon] تحقیق کنید .
پروفسور والترز آخر کلاس برای تکلیف ، اسم اون گیاه عجیب و غریب رو گفت و همهی ما قیافه هامون ترکیبی از علامت سوال و تعجب شده بود . ما حتی متوجه نشدیم اسم اون گیاه چی هست !
قبل از اینکه کسی سوالی بپرسه ، صدای تق تق اومد و بعد در باز شد و همهی نگاه ها سمت در برگشت .
سر سیاه و پر از موی کسی از لای در بیرون اومد و یک صدای خیلی آرومی گفت
–میتونم بیام داخل؟پسر معروف اسلیترینی بود . اون اینجا چه کار میکرد؟ من هنوز اسمش رو یاد نگرفتم .
با فهمیدن اینکه کسی که وارد شده کیه ، دوباره پچ پچ ها شروع شد و اون به نظر خیلی معذب بود .یکدفعه دست خانم والترز محکم به میز کوبیده شد و همه ساکت شدن .
–جونگکوک ، کلاست تموم شد؟
خانم والترز با یک لبخند کمرنگ پرسید .
چی ؟
اینجا چه خبره؟ والترزِ ترسناک داره لبخند میزنه؟سال اولی ها درس گیاه شناسی ندارن پس اون نمیتونه باهاش کلاسی داشته باشه . پس چطوری خانم والترز که اسم هیچ کدوم از ما رو بعد از سه هفته نمیدونه ، اسم اون سال اولیِ تازه وارد رو میدونه ؟
من حالا یادم اومد که اسم اون جونگکوک بود . این اسمی نیست که من یادم بمونه .
اون پسره … جونگکوک … سر تکون داد و کاملا وارد کلاس شد و در رو بست .–بیا تو جونگکوک ؛ اشکالی نداره که زودتر اومدی . الان کلاسم با این کودن ها تموم میشه .
اون باید یک خود شیرین عوضی باشه !
چطوری وقتی ما هیچ کاری نکردیم والترز به ما میگه کودن ، حتی از روز اول ! ولی برای اون لبخند میزنه ؟
من باید به نامجون هیونگ پیشنهاد بدم که با اون دوست بشه !اون پسر ، خیلی آروم چشم گفت ، که چون خیلی باهام فاصله نداشت شنیدمش . یک لحظه نگاهش روی منی که با کمی اخم و ابرویِ بالا رفته نگاهش میکردم افتاد ، ولی سریع سرش رو پایین انداخت و پیش خانم والترز رفت .
–برای اینکه میدونم شما احمق ها اسم گیاهی که بهتون گفتم رو نفهمیدین روی تخته مینویسم .
گچ رو برداشت و اسم اون گیاه مزخرف رو نوشت .من واقعا عصبی شدم از اینکه والترز جلوی اون اسلیترینی خود شیرین با ما اینطوری حرف زد ؛ اون جلوی اون بچهی از خود راضی ما رو خُرد کرد .
من قبلا نسبت به اون پسره خنثی بودم ولی حالا ازش متنفرم !
–خیلی خب ، کلاس تمومه زودتر برید بیرون .
همینطور از پروفسور والترز !•
ساعت 13:00
آخرین قاشق ناهار رو با بی میلی توی دهنم گذاشتم ؛ دلیل کلافگی و سردرد نسبتا خفیفم رو نمیدونستم و این داشت عصبیم میکرد .
STAI LEGGENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...