♪ [Surrender : Birdy]
پنجشنبه 21 نوامبر 2019 ساعتِ 15:50
-تهیونگ !
صداش به گوشم رسید و انتظارم به پایان رسید .
کلاسِ ′تغییرِ شکل′ جونگکوک تموم شده بود .باورم نمیشه که نزدیکِ دو ساعت پشتِ درِ کلاسشون منتظرش بودم و از اینجا تکون نخوردم .
وقتی که بعد از دو ساعت دیدمش محکم بغلش کردم تا دلتنگیم جبران شه و اون بدونِ هیچ حرفی تویِ بغلم آروم گرفت .-دلم برات تنگ شده بود .
تویِ گوشش آروم زمزمه کردم و اون با لبخندِ درخشانش جوابم رو به زیبایی داد .به پیشنهادِ اون به سمتِ محوطهی بیرونی رفتیم تا به کُکُ سری بزنیم . تویِ راهرو ها محکم دستش رو گرفته بودم و با شادی قدم برمیداشتم . انگار که چیزی تویِ دنیا وجود نداشت تا از این خوشحال ترم کنه .
وقتی که پیشِ کُکُ رسیدیم ، اون سریع اومد سمتِ ما و جونگکوک با ذوق رویِ زمین نشست تا اون رو تویِ بغلش بگیره .
همونطور که کُکُ تویِ بغلِ جونگکوک بود ، من با لبخندِ عمیقی رویِ سرش دست کشیدم تا اینکه صدایِ گوشیم متوقفم کرد .گوشیم رو که از صبح ، بیمصرف تویِ جیبم مونده بود بیرون آووردم و به تماسی که از طرفِ جیمین بود جواب دادم .
-تهیونگ !
-سلام جیمین .
من تمامِ دیشب رو نخوابیدم اما نمیدونم چرا انقدر پر انرژی ام !-تو کجایی تهیونگ ؟ صبح وقتی بیدار شدم نبودی و تا الان خبری ازت نبود ، زنگ زدم تا بهت ...
اولش داشتم به حرفهاش گوش میدادم اما بعد وقتی نگاهم به جونگکوک افتاد دیگه نتونستم بفهمم جیمین چی میگه .اون داشت با لبخندِ بزرگش ، بینیش رو به بینیِ کُکُ میکشید و با دیدنِ واکنشِ کُکُ که پاهاش رو تُند تُند تکون میداد ، با لذت میخندید . صدایِ خنده هاش هوش از سرم میبرد .
محوِ دیدنش بودم که با صدایِ بلندِ جیمین به خودم برگشتم .
-تهیونگ صدام رو میشنوی ؟
جیمین داد زد .-جیمین .
من با بی نفسی ، همونطور که به جونگکوک نگاه میکردم اسمش رو صدا زدم و بدونِ اینکه بهش اجازه بدم جوابم رو بده ادامه دادم .-من و جونگکوک باهمایم !
اعتراف کردم . خیلی هم سخت نبود ولی یکم دربارهی واکنشش مضطربم .-باشه تهیونگ . اصلا شنیدی چی گفتم ؟
اون انگار متوجهی حرفم نشده بود .-جیمین منظورم اینه که من و جونگکوک واقعا با همدیگه ایم .
سعی کردم منظورم رو بهش برسونم .
تمامِ حواسِ جونگکوک رویِ کُکُ بود و متوجهی مکالمهی من با جیمین نشده بود .-خیلی خب تهیونگ . فهمیدم ! حالا چی ؟ میخوایی با جونگکوک برگردی خوابگاه ؟
جیمین پرسید . انگار اصلا این به ذهنش نمیرسید که من و جونگکوک بخواییم باهم تویِ رابطه باشیم .
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...