chapter 33

421 101 145
                                        

همه به نحوی آسیب دیده بودن
و هیچکس از درد بی‌بهره نمونده بود!

لویی حرکت نمی‌کرد و فقط خشکش زده بود
داشت به اون صحنه ای که زین، راجر رو تا سر حد مرگ کتک می‌زد، نگاه می‌کرد. مثل همیشه مرد چشم آبی حتی از خودش دفاع هم نمی‌کرد و اگه زین بیشتر از اینم پیش می‌رفت اونو می‌کشت..

دست هاش به خون برادرش هم آلوده میشدن
به خونِ کسی که زندگیش رو سخت کرده بود اما در عین حال تنها بازمانده از خانواده ی کوچیکش بود. شخصی که یه بازتاب از خودش بود، نفرتی که تو چشم های راجر وجود داشت از جنسِ نفرتِ زین بود اما دردی که متحمل می‌شد کاملا فرق می‌کرد.

نگاه کردن به راجر مثل این می‌موند که داشت خودش رو می‌دید، همون فرد نفرت انگیز و گناهکاری که همه چیز رو از لویی گرفت تا خودش دنیاش رو تشکیل بده، همون هیولای خودخواهی که هیچی جز احساس خودش اهمیت نداشت پس این‌بار منتظر نموند کسی متوقفش کنه.

دست های خون آلودش از حرکت ایستادن و دیگه به برادرش مشت نزد، بخاطر تحرک زیادی که داشت نفس نفس می‌زد و عرق سردی از روی موهاش به پایین چکه کرد.

_ اون برادرته زین.. برادر دوقلوت، یه نیمه‌ی دیگه از تو و هرچند که این رو نخوای اما راجر خانوادته.

جملات مادرش تو ذهنش یادآوری شدن و بغض به گلوش چنگ انداخت، بخاطر موقعیتی که توش قرار داشت از خودش متنفر شد. وقتی به صورت غرق در خونِ راجر نگاه کرد نتونست جلوی چکه‌ی اشک توی چشم هاش رو بگیره.

_ میشه برادرم رو هم نگه دارین؟
_ نه زین، راجر فقط یه دردسره اگه میخوای اینجا بمونی باید فراموش کنی اون برادرته..

مکالمه ی خودش و چارلز رو هم به خاطر آورد، مردی که هیچوقت نفهمید چرا از برادر بیچارش متنفر بود. پلک های نیمه بازِ راجر چشم های آبی و آزرده‌ش رو که دقیقا مثل مادرش بودن رو به نمایش گذاشتن، دستش رو سمت مشت های خونین زین کشوند.

راجر : ادامه بده..

با صدای گرفته و خش داری گفت، مشت زین رو سمت خودش کشوند تا کتکش بزنه پس با ضربه ای که به صورتش خورد سورپرایز نشد و با درد خندید.

اون ضربه ها در مقابل دردی که راجر توی قلبش متحمل می‌شد، چیزی نبودن.

_ چرا اینکارو می‌کنی؟ تو حق نداری اذیتش کنی!
_ خفه شو پسره ی هرزه، اگه بخوای تو کار من دخالت کنی بجای راجر، اون برادر کوچولوی خوشگلت رو جایگزینش می‌کنم..

لحظه‌ای رو به خاطر آورد که با والتر بخاطر اینکه برادرش رو کتک می‌زد در افتاد و اون خیلی راحت با نیشخند کثیفش زین رو تهدید کرد که لویی رو می‌دزده، اون مرد لعنتی خوب می‌دونست چطوری با روح و روان اون پسرا بازی کنه.

Fear [Zouis]Where stories live. Discover now