زین : وقتی میترسیم چیکار میکنیم؟لویی : چشمامونو میبندیم و تا پنج میشماریم
زویی : 1,,2,,,3,,,,4,,,,,,,5
زین : دیدی؟ همه چی روبراهه، حالا میتونی بخوابی
.
.
.
.
.قدمِ بعدیش رو از توی ماشین به بیرون برداشت و در رو کنار زد، با لبخندی کنجِ لبش به خونه ی روبروش نگاه کرد و متوجه نشد کِی راننده چمدونشُ بیرون آورده..
بعد از تشکر و پرداخت کرایه، چمدونش رو گرفت تا به سمت خونه ی بزرگ و چوبی، قدم برداره..
خونه ی آشنا و زیبایی که توش بزرگ شده بود و بعد از سالها دوباره برگشته بود اونجا..جایی که بتونه بازم کنار تنها خانواده ای که داشت بمونه، تنها شخصی که درکش کرد و همیشه کنارش موند.
کسی که مفهومِ خانواده رو درونش پیدا کرده بود.
خونه ی بزرگ با چوبهای قرمز و باغچه های کوچیک در دو طرفش..
دری که همیشه با ذوق به سمتش می دوید تا به سمت مادرش بره، مادری که یه زمانی دوستش داشت..اونجا بوی کودکیشو میداد.
بوی خاطراتِ پاک و معصومش رو..
زمانی که تنها دغدغه هاش، بستن بند کفش هاش و بازی کردن با برادرش بود.
یا بهتر بگیم
برادر خونده اش، زین!زین در واقع پسرِ یتیمی بود که بعد از فوت پدر و مادرش، پیش لو و خانواده اش زندگی میکرد..
چون پدر زین، دوستِ چارلز ( پدر لویی) بود.از افکارش بیرون کشیده شد، وقتی برگِ درختهای پاییزی زیر پاهاش افتادند و باد، موهاش رو نوازش کرد تا از پله ها بالا بره، زنگِ در رو به صدا در بیاره و منتظر بمونه..
زیاد طول نکشید که در باز شد و نقشِ زین، توی چارچوبِ در نمایان شد.
اون زین بود.. با واقعی ترین لبخندی که میتونست داشته باشه، با براق ترین چشمهایی که لو میتونست تصور کنه.
لویی : زین
چندبار پلک زد تا بتونه از لای پلک های خیسش بهتر چهره ی زیبای پسر روبروشُ ببینه.
همون چشمهای عسلی با مژه های بلند رو میدید و اون نگاه.. هنوزم همون نگاه بود
نگاهی که زین بهش داشت رو هیچوقت، تو هیچ انسانی ندیده بود.ضربان قلبش بالا رفت و دستهاش رو از هر بندی آزاد کرد تا به سمت زین بره و اونو تو آغوشش بگیره..
دستهای گرمِ پسر روی شونه و کمرِ لو نشستند.. انگشتهاشو از روی شونه های اون پسر به سمت موهاش هدایت کرد تا نوازششون کنه.
زین : به خونه خوش اومدی آبی..
پسر موفندوقی فقط پلک هاشو بست تا بهتر توی اون آغوشِ آشنا غرق بشه و بتونه خونه رو احساس کنه، بعد از مدتها..
VOUS LISEZ
Fear [Zouis]
Horreur[Completed] از عشق، تو فقط زیباییشو دیدی؛ من میخوام جنون رو نشونت بدم!