chapter 34

387 105 149
                                        

توی دنیای به اون بزرگی هیچ جایی نداشت
نه تو قلب های سنگیِ مردمِ شهر
و نه حتی تو خونه هاشون

نه کسی براش دلسوزی می‌کرد و نه حتی دست کمکی به سمتش دراز می‌شد، اون مرد زودتر از اون چیزی که فکرش رو می‌کرد تو اون برهوت رها شده بود.

تو زندگیِ بی‌رحمی که مثل گرگ تنش رو می‌درید و صدای فریاد هاش رو توی گلو خفه می‌کرد

حتی یک نفر هم نبود
یک نفر هم نبود که درکش کنه.

قبل از اینکه گناهی مرتکب بشه از بهشت رانده شده بود و روزی نبود که از خودش نپرسه چرا؟

چرا و به چه خاطر؟

راجر روزهای تلخ کودکیش رو به خاطر داشت
و هر چیزی که تو اون دوران پشت سر گذاشته و آزارش داده بودن هرگز قرار نبود رهاش کنند، اون دردِ عمیق همیشه و همه جا باهاش همراه بود.

والتر بهش گفته بود که بی‌ارزشه
زین هم تایید کرده بود
و حالا لویی هم اینو تو صورتش کوبیده بود.

نمی‌دونست چرا به اون درد عادت نمی‌کرد

بین تمام رنج هایی که متحمل شده بود، تحقیر بیشترین درد رو داشت و ذهنش هیچوقت نمی‌خواست از یادآوری کردنش دست برداره.

راجر : هنوزم دلم می‌خواد ببوسمت، با اینکه مالِ من نیستی اما هنوزم عاشق طرز نگاه کردنتم، با اینکه ازم متنفری اما هنوزم دلتنگ صداتم.

حالا دیگه اونجا بود.
تو خونه ی کوچیک و سوت و کورش..

همونجایی که لویی نخواست خورشیدش بشه.
نورِ آبیش رو ازش دریغ کرد و گذاشت تنهایی اونجا ساکن بمونه، تاریکی و تنهایی

با سرچشمه ی عمیقی از درد.

راجر : هنوزم برای من زیباترین مخلوق دنیایی، هنوزم برای من حکم اکسیژن رو داری، هنوزم برای من...

سرش رو تو دست هاش گرفت.
سرش تیر میکشید
خاطرات به ذهنش هجوم آورده بودن و دیگه هیچی قرار نبود بهش کمک کنه، نه سیگار و نه حتی الکل..

نه فریاد و نه حتی گلایه..

راجر : تو سردردِ منی.. عمیق ترین سردردی که داشتم.

سرشو رو پشتیِ کاناپه تکیه داد و پلک هاشو بست، کمی که گذشت لمس دست های لطیفی رو صورتش به حرکت در اومدن.

عطرش غریبه بود
با اینکه سال‌ها بود باهاش زندگی میکرد اما هنوزم برای اون مرد فقط یه غریبه بود، کسی که نمی‌دیدش.

چشم هاشو باز کرد تا بهش نگاه کنه.
درحالی که خون های رو صورتش رو با دستمال پاک می‌کرد، یخ کوچیکی رو هم زیر چشمِ کبود و ورم کرده ی راجر نگه داشته بود.

صورت زیبایی داشت.
موهاشو بسته بود و لباس سفید ظریفی به قشنگی تو تنش نشسته بود، آرایشِ غلیظی رو صورتش وجود نداشت و این سادگی زیباترش کرده بود.

Fear [Zouis]Where stories live. Discover now