عشق نفرین شده..
سال 2017
اون روز لویی وقتی برگشت خونه دیگه خبری از لبخندای مادر و شوخیهای خواهرش نبود.
حتی دیگه پدرش هم بهش گیر نداده بود که کجا بوده و چیکار میکرده..اون روز جزو تاریکترین روزهای زندگیِ لو به حساب میومد، روزی که خانوادهش رو از دست داد.
روزی که حقیقتِ برملا شده به لویی فهموند خودش بودن در واقع بزرگ ترین جرمیه که انجام داده.
جوانا : خواهش میکنم بگو که این واقعیت نداره.. پسرِ من یه فگوتِ کثیف نیست.. تو نمیتونی از خون من باشی و توی کثافت غرق بشی..
مادرش با گریه و تمنا خواهش کرد.
پسر چشم آبی فقط وسط نشیمن خشکش زده بود و به اشکهای مادرش نگاه میکرد، اون زن ازش میخواست چه چیزی رو انکار کنه؟ حقیقتِ وجودش؟بتی : یه چیزی بگو.. نمیبینی حالش بده..
خواهرش با بغض خطاب به لویی جیغ زد و نتونست جلوی ریزش اشکهاش رو بگیره.
پسر همچنان قوی سرجاش ایستاده بود.
اون نباید بخاطر چیزی که بود شرمنده میشد اما واقعا چکاری میتونست تو اون لحظه انجام بده؟مشتهاش رو محکم فشرد و سرش رو پایین انداخت و چندبار پلک زد تا جلوی جوشش اشکهاش رو بگیره، الان دقیقا تو لحظهای قرار داشت که همیشه ازش فراری بود اما دیر یا زود باید با این واقعیت که خانوادهاش نمیتونند بپذیرندش روبرو میشد.
بتی و جوانا با گریه از لویی میخواستن همه چیو انکار کنه اما چارلز همیشه میدونست..
همیشه یه جایی ته قلبش میدونست پسرش همچنین چیزیه برای همین همیشه نسبت بهش حساس و محتاط بود اما انگار اینها کافی نبودن.جوانا : خدایا خودت کمکمون کن..
دوباره ضجه زد و لو پلک هاشو محکم روی هم انداخت وقتی چارلز از جاش بلند شد و به سمتش اومد.
چارلز : تو کثیفی، آلودهای و من شرمندهام که بزرگت کردم.. تو پسر من نیستی.. تو فقط یه مریض پر از کثافتی!
جملاتش رو با بیرحمی به شکل خنجری در آورد و در قلب لویی فرو کرد و طوری تف دهنش رو به سمتش پرت کرد که انگار اون پسر خیلی چندشه.
لو نتونست تحمل کنه و نگاهش رو بالا آورد و اون تیلههای آبیش رو به پدر متأسف و خشمگینش دوخت درحالی که سعی میکرد از لای لبهای لرزونش حرفی بزنه.
لویی : پدر.. من..
چارلز : من پدرِ تو نیستم!!
با فریادی که زد پاهاش خودش هم سست شدن و تمام تنش لرزید و صورتش پر از انزجار و خشم شده بود طوری که به سرخی میزد و نشون میداد چقدر از درون خورد شده، اما آخه چرا؟

KAMU SEDANG MEMBACA
Fear [Zouis]
Horor[Completed] از عشق، تو فقط زیباییشو دیدی؛ من میخوام جنون رو نشونت بدم!