سلامممم، من برگشتم با چپتر جدید🥳🥳
دیشب یه ریدر عزیز گفت کاپل اصلی کی میان تو فیک، تو این چپتر امگای کیوتمون هست ولی آلفای جذابش مونده تا بیاد؛ اندکی صبر پیشه کنید عزیزانم😂💜
خب دیگه، برین بخونین👇🏻👇🏻👇🏻NOW
سوم شخص
جونگ کوک و یونگی توی مسیر رفتن به کالج مشغول صحبت کردن بودن....
دوستی اونا از اونجایی شروع شد که وقتی یونگی توسط چند تا بتا اذیت میشد، جونگ کوک اونو دید و تصمیم گرفت کمکش کنه و وقتی این اتفاق برای چند بار دیگه هم افتاد جونگ کوک به یونگی نزدیک تر شد تا هم ازش محافظت کنه و هم باهاش دوست باشه تا از تنهایی در بیاد....
کوک:میخوای چیکار کنی حالا؟؟؟
یونگی نفسشو محکم بیرون داد و با بی حوصلگی گفت
یونگ:چیکار میتونم بکنم؟؟؟
بازم باید مخفی بشم....جونگ کوک چشماشو چرخوند و معترضانه به حرف اومد
کوک:بالاخره که میفهمن هیونگ
یونگ:اره، ولی هنوز زوده....
من باید اونو پیدا کنمآه عمیقی از بین لب هاش خارج شد و اخماش توهم رفت
کوک:فکر میکنی پیدا کردنش به همین راحتیه؟؟؟
اصلا از کجا معلوم زنده باشه....یونگ:کوکا، من حسش میکنم....
اون این نزدیکیا نیست اما میتونم حسش کنم....
میتونم حس کنم بهم نیاز داره....بار دیگه چشماشو چرخوند و نالید
کوک:اگه همش الکی باشه چی؟؟؟
یونگ:اگه الکی بود که حسش نمیکردم، میکردم؟؟؟
جونگ کوک با کلافگی از اون بحث تکراری جواب داد
کوک:ممکنه یه تله باشه هیونگ
یونگ:هنوز اونقدر احمق نشدم که فرق تله و واقعیت رو نفهمم
کوک:من منظورم این نیست
یونگی جلوی جونگ کوک ایستاد و مانع حرکتش شد
یونگ:کوکا، چرا انقدر نگرانی؟؟؟
کوک:چون تو نگران نیستی....
اصلا عین خیالت نیست.....
داری راحت واسه خودت قدم میزنی و کلمات رو بهم میبافی....
هیونگ، من میترسم....
اگه یهو پیداشون بشه و دربارت بفهمن، اونا میکشنت....یونگی آهی کشید و گونه دونسنگ نگرانش رو نوازش کرد
یونگ:چیزیم نمیشه کوک، اون ازم مراقبت میکنه
کوک:آخه چطوری میتونی انقدر مطمئن باشی؟؟؟
یونگ:من حسش میکنم، با قلبم
YOU ARE READING
ANGEL OF THE MOON
Fantasy{COMPLETED} اولش فقط یه سرزمین بود. بعد شد یه اتحاد اشتباه. یه رابطه اشتباه. یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم. یه بچه با ذات بهشتی. یه شیطان_یه فرشته. ساحره ها و ومپایر ها. شیاطین و گرگینه ها. یه افسانه. افسانه ای به قدمت چندین هزار سال. . . . . _💜به چه...