چهار روز بعد_سوم شخص
با برخورد نور شدید آفتاب به چشماش، از خواب بیدار شد و سومین رو دید که جلوی پنجره ایستاده بود....
یونگ:نونا
سو:وقتشه که بیدار شی سوییتی
خیلی خوابیدی، میدونی که خوابیدن زیاد خوب نیست؟؟
بهتره بلند شی و فعالیت هات رو شروع کنییونگ:فعالیت؟؟
سومین آهی کشید و جلوی یونگی ایستاد
سو:منظورم جنگیدن با هوسوکه
یونگ:متوجه منظورت نمیشم نونا
سو:سادست هانی، راتش تموم شده....
امروز چهارمین روزه، اون برگشته به حالت اولش....
توهم خوب میدونی که این یعنی شروع دوباره بی محلی ها....
جدای از اون، باید برای خنثی کردن طلسم کمکش کنی....
حالت خیلی بهتر شده و احتمالا مشکلی پیش نمیاد، اما اگه چیزی هم شد؛ ما هستیم تا کمکت کنیم....یونگی آهی کشید و سرش رو پایین انداخت....
تموم شدن رات آلفا، یعنی دیدن دوباره هوسوک....
یعنی تحمل تحقیر ها و بی توجهی های هوسوک....
یعنی به سر رسیدن خوشحالیش با دور شدن از آلفا....یونگ:دلم نمیخواست اینو بگم اما....
کاش راتش تموم نمیشد....پ.ن{بمیرم براتتتت}
سومین با شنیدن صدای یونگی که غم و ناراحتی توش مشهود بود آهی کشید و کنارش نشست....
سو:میدونم که چقدر ناراحتی....
اینم میدونم که هوسوک اذیتت میکنه....
به خاطرش متاسفم اما....
تو باید تحمل کنی یونگی....
تو عاشقشی، مگه نه؟؟
حتی شیطان رو هم دوست داری، پس میتونی به جنگیدن ادامه بدی؛ هوم؟؟یونگی نگاه غمگینش رو به سومین دوخت و جواب داد
یونگ:نونا، تو بهتر میدونی که وظیفه من عاشق کردنشه....
این چیزیه که شما بهم گفتید....
من امید داشتم به عاشق کردنش....
به کنارم بودنش....
به بغل کردنش....
به بوسیدنش....
ولی تنها چیزی که گیرم اومده، نگاه های پر از نفرتشه....
تحقیر و تمسخرشه....
توهین و بی توجهی هاشه....من دیگه امیدی ندارم نونا....
من سعی میکنم جلوش خوب به نظر برسم....
سعی میکنم توجهش رو به خودم جلب کنم....
سعی میکنم براش کافی باشم اما نمیشه....
اون منو نمیخواد....
من نمیتونم عاشقش کنم....
نمیتونم مال خودم کنمش....
نمیتونم داشته باشمش....
داری به چی منو امیدوار میکنی نونا؟؟
من میدونم که نتیجه ای نداره....
فقط دارم تظاهر میکنم به خوب بودن....
تظاهر به امیدوار بودن....
YOU ARE READING
ANGEL OF THE MOON
Fantasy{COMPLETED} اولش فقط یه سرزمین بود. بعد شد یه اتحاد اشتباه. یه رابطه اشتباه. یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم. یه بچه با ذات بهشتی. یه شیطان_یه فرشته. ساحره ها و ومپایر ها. شیاطین و گرگینه ها. یه افسانه. افسانه ای به قدمت چندین هزار سال. . . . . _💜به چه...