سوم شخص
هوپ:خب، ساحره کوچولو....
حرفی نداری؟؟
سومین آب دهنش رو قورت داد و به صندلی کنار تابوت اشاره کرد
سو:میشه بشینی؟؟
من همه چیز رو برات توضیح میدم....
هوسوک بدون هیچ چون و چرایی کاری که سومین ازش خواسته بود رو انجام داد....
روی صندلی نشست و پاهاش رو روی تابوت گذاشت....
هوپ:میشنوم....
سومین نفس عمیقی کشید و با استرس شروع به توضیح دادن کرد
سو:ده هزار سال پیش ساحره ها طلسمت کردن چون میدونستن وجود تو برای جامعه شیاطین و تا حدودی ساحره ها یه تهدید حساب میشه....
با گذشت سال ها اون ها قدرت طلسم رو بیشتر میکردن تا احتمال بیدار شدنت کمتر بشه....
طلسمی که اونا روت گذاشتن طلسم عشقه....
با این باور که شیاطین عاشق نمیشن اینکارو کردن اما افسانه ای که بعد از متولد شدن تو به وجود اومد به وضوح گفته بود که تو باید عاشق بشی....
تمام این سال ها نامجون و برادرش جیمین، مخفیانه انرژی طلسم رو کم میکردن و بعد از اون من و تهیونگ هم بهشون کمک کردیم....
اونا قراره بیان اینجا، البته به همراه جفتت....
هوپ:جفتم....
با اینکه حرف هوسوک سوالی نبود اما سومین ترجیح داد توضیح بده
سو:جفتت یه امگا_فرشتست و توی افسانه گفته که اون باید کاری کنه تا تو عاشقش بشی....
بخشی از طلسم با وجود عشق اون به تو از بین میره و قرار بود اون به وسیله احساسش کاری کنه تا بیدار بشی و ساحره ها به همین دلیل دنبالش بودن تا بکشنش و همچین اتفاقی نیفته اما تو بیدار شدی....
به وسیله یه طلسم سیاه که من با حواس پرتی زمزمه کردم تو بیدار شدی و بقیش رو هم که خودت میدونی....
هوپ:که اینطور
سو:ت....تو نمیخوای منو بکشی؟؟
پوزخندی گوشه لب هوسوک نشست و پرسید
هوپ:دوست داری بکشمت؟؟
اگه اینو میخوای، پس چرا التماس کردی نجاتت بدم؟؟
سومین نگاهش رو به پاهاش دوخت....
نمیتونست توی چشمای هوسوک نگاه کنه....
اون چشمای قرمز با اون شعله های توش....
حس میکرد اگه بهشون خیره بشه، بدنش تحت تاثیر اون رنگ و گرما ذوب میشه....
سو:من نمیخوام بمیرم....
تو الان حقیقت رو میدونی، منم یکی از کسایی بودم که توی طلسم شدنت همکاری میکردم....
با وجود دونستن این بازم میخوای بزاری زنده بمونم؟؟
هوسوک از جاش بلند شد و جلوی سومین ایستاد....
دستش رو زیر چونش گذاشت و با بالا آوردن سرش مجبورش کرد بهش نگاه کنه....
ESTÁS LEYENDO
ANGEL OF THE MOON
Fantasía{COMPLETED} اولش فقط یه سرزمین بود. بعد شد یه اتحاد اشتباه. یه رابطه اشتباه. یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم. یه بچه با ذات بهشتی. یه شیطان_یه فرشته. ساحره ها و ومپایر ها. شیاطین و گرگینه ها. یه افسانه. افسانه ای به قدمت چندین هزار سال. . . . . _💜به چه...
