CHAPTER 32

508 106 554
                                    

سوم شخص

دور میز نشسته بودن و جو سنگینی اطرافشون رو گرفته بود....
نگاه سومین بین تهیونگ و جونگ کوک می چرخید و نمیدونست باید خوشحال باشه یا ناراحت....
جیمین از رابطه اون دو نفر هیچ خبری نداشت....
اگه می فهمید، چه واکنشی نشون میداد؟؟

البته نمیشد اسمش رو گذاشت رابطه، اونا هنوز باهم کنار نیومده بودن اما هیچ تضمینی نبود که همه چیز همینطور باقی بمونه....
جدا از اون، تهیونگ عاشق شده بود‌....‌
مهم نبود با کسی وارد رابطه بشه یا نه، به هر حال اون عاشق شده بود و جیمین رو کنار گذاشته بود....
این مهم ترین چیزی بود که باید بهش توجه میکرد....

جین:جونگ کوکا، چشمات چرا قرمزه؟؟

با حرف جین، نگاه همشون به طرف جونگ کوک برگشت....
اون تمام سعیش رو کرده بود تا با پایین انداختن سرش و نگاه نکردن بهشون، اون هارو متوجه چشمای سرخ از اشکش نکنه اما آخرش هم همه فهمیده بودن....

تهیونگ نگاه پر از غمی به پسر کنارش انداخت....
جونگ کوک جلوی خودش، برای خودش گریه کرده بود....
دیدن اون چشمای قرمز از اشک، براش راحت نبود وقتی که میدونست دلیل این رنگی بودنشون خودشه....

کوک:چ....چیزی نیست

صداش بغض داشت و این از کسی پوشیده نبود....
اما ترجیح دادن چیزی نگن و این فقط تهیونگ و یونگی بودن که با نگرانی به نگاه کردن به پسر ناراحت ادامه دادن و در آخر پسر کوچیکتر طاقت نیاورد و از جاش بلند شد و همونطور که به طرف دونسنگش میرفت گفت

یونگ:ممنون بابت غذا

دست جونگ کوک رو گرفت و بدون اینکه منتظر جوابی از کسی بمونه، از اونجا رفت....
نمیتونست بیشتر از این صبر کنه....

کوک:هیونگ

در اتاق جونگ کوک رو باز کرد و داخل شد....
پسر کوچیکتر رو، روی تخت نشوند و خودش جلوی پاهاش زانو زد....

یونگ:چیشده کوک؟؟
با من حرف بزن....

اون عادت نداشت چیزی رو از یونگی مخفی کنه اما الان چی؟؟
گفتن اتفاقی که توی گلخونه افتاده بود، درست بود؟؟

یونگ:جونگ کوک

کوک:قول میدی عصبی نشی؟؟

یونگی لبخندی بهش زد و جواب داد

یونگ:من کی از دستت عصبی شدم که این دومین بار باشه؟؟

جونگ کوک تایید کرد و نفس عمیقی کشید

کوک:هیونگ....م....من وقتی توی....گلخونه بودم....
تهیونگ اومد و....اولش فقط باهم....حرف زدیم....
درباره اتفاق چند ساعت پیش....اما بعدش بهم گفت....
دوستش دارم یا نه....م.‌...من خواستم برم ولی.‌...
نزاشت و مجبورم کرد....بمونم و باهاش حرف بزنم....
مجبور شدم بگم عاشقشم و اون....گفت فقط من نیستم که این احساس رو دارم....او....اون....اون گفت عاشقمه هیونگ....

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now