سوم شخص
با رسیدنشون به خونه، نگاه متعجبشون رو به اطراف دوختن....
وسایلا بهم ریخته بود و کف زمین از شیشه خورده پوشیده شده بود....
انگار اونجا بمب انداخته بودن، گرچه با اتفاقی که چند روز قبل افتاده بود؛ انتظار چنین چیزی رو داشتن اما حقیقتا نه به این شدت....سو:اینجا چقدر داغون شده
هوپ:محال بود با اونهمه آدم، اینجوری نشه
یونگی که تا حالا سرش رو از شدت خجالت توی سینه هوسوک قایم کرده بود با صدای آرومی پرسید
یونگ:م....میشه بذاریم زمین؟؟
هوسوک نگاهی بهش انداخت و با جدیت گفت
هوپ:نه، ممکنه شیشه بره تو پاهات....
امگا_فرشته که هاله سرخ رنگی روی گونش افتاده بود، دوباره سرش رو توی سینه هوسوک فرو برد تا پسر بزرگتر خجالت زده شدنش رو نبینه؛ گرچه که آلفا متوجهش شد و لبخندی روی لباش نشست....
ته:با چند تا طلسم میشه درستش کرد....
قدمی به جلو برداشت و به تبعیت از اون، سومین؛ نامجون و جیمین هم نزدیکش ایستادن و زمزمه های آرومی از بین لب هاشون خارج شد....
فقط چند دقیقه طول کشید تا اونجا به حالت اولش برگرده و بشه اسمش رو 'خونه ' گذاشت....هوپ:ترجیح میدادم تو همون وضعیت بمونه....
بی توجه به نگاه متعجب بقیه، به طرف کاناپه ها رفت و همونطور که می نشست؛ امگا رو توی آغوشش قایم کرد
هوپ:با این حال، تمیز شدن اینجا دلیل نمیشه که تو رو از بغلم در بیارم....
بدن ظریف امگا_فرشته رو بیشتر به خودش فشرد و بوسه ای به موهای ابریشمیش زد....
هوپ:این چند روز داشتم از نگرانی دیوونه میشدم....
یونگی تیله های سیاه رنگ و براقش رو به آلفا دوخت و با آرامشی که از بودن توی آغوش پر از امنیت میتش به دست آورده بود، گفت
یونگ:هوسوکا....
هوسوک لبخندی زد و کمر امگا رو نوازش کرد
هوپ:اولین باره که منو به اسم صدا میکنی، البته اگه دفعه قبل که ازم عصبانی بودی رو فاکتور بگیریم....
یونگی سرش رو تکون داد و کمی توی آغوش جفتش جمع شد....
اون فقط زیادی خجالتی بود و حس میکرد بهترین روش برای صدا زدن میتش کلمه 'آلفا' هست....
اون هم به خود هوسوک که ساید انسانی بود
هم خون خالص و هم شیطان میگفت آلفا....
این براش راحت تر بود تا اینکه غیر رسمی صداش کنه....
ولی بالاخره که باید عادت میکرد....
هوسوک جفتش بود و قرار بود از هرکسی بهش نزدیک تر باشه....
این نزدیکی با چیزای هرچند کوچیک اتفاق میفتاد مثل همین غیر رسمی صحبت کردن....
YOU ARE READING
ANGEL OF THE MOON
Fantasy{COMPLETED} اولش فقط یه سرزمین بود. بعد شد یه اتحاد اشتباه. یه رابطه اشتباه. یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم. یه بچه با ذات بهشتی. یه شیطان_یه فرشته. ساحره ها و ومپایر ها. شیاطین و گرگینه ها. یه افسانه. افسانه ای به قدمت چندین هزار سال. . . . . _💜به چه...