CHAPTER 28

610 109 1K
                                    

سوم شخص

از چادر بیرون اومد و با قدم های آروم به طرف جایی که بقیه آتیش روشن کرده بودن رفت....
میون راه جیمین رو دید  که داشت به طرف چادر ها میرفت

یونگ:جیمین شی، چرا پیش بقیه نیستی؟؟

نگاه منتظرش رو به پسر رو به روش داد و بعد از چند ثانیه جواب سوالش رو گرفت

چیم: یکم خستم، میخوام استراحت کنم....

یونگ:باشه پس، شب بخیر

چیم:شب بخیر یونگی

به طرف جایی که بقیه بودن رفت و با نگاهش دنبال سومین گشت و بعد از پیدا کردنش نگاهی بهش انداخت....
کنارش نشست و سرش رو، روی پاش گذاشت....
سومین لبخندی بهش زد و مشغول نوازش کردن موهاش شد....

سو:بالاخره اومدی سوییتی

یونگی سرش رو توی شکم دختر فرو برد و دستش رو دور کمرش حلقه کرد
احساس صمیمیتی که با دختر میکرد باعث میشد کنارش راحت باشه....
میدونست هرکاری که بکنه، از طرف اون سرزنش نمیشه پس با خیال راحت به کارش ادامه میداد....
سرش رو روی شکم سومین تکون میداد و باعث خندیدنش میشد

سو:تو یه کیوت واقعی هستی یونگی....
یه کیوت کوچولو و بغلی....

یونگی سرش رو عقب کشید و با شیطنت پرسید

یونگ:ولی نونا دوستم داره، مگه نه؟؟
نونا دوست داره که من براش کیوت بشم....

با پایان حرفش یه تای ابروش رو انداخت بالا و لبخند دندونی ای زد و باعث شد سومین بلند بلند بهش بخنده

سو:آره سوییتی....
هیچکس به اندازه تو کیوت نیست....

شوگا:مگه اینکه فقط همین یدونه کار رو بلد باشی....
مسخره بازی....

با شنیدن صدای شوگا، یونگی سرش رو از رو پای سومین برداشت و نشست....
نگاه بی حسی به همزادش انداخت و بعد از چند ثانیه گفت

یونگ:توهم فقط یه کار بلدی که انجام بدی....
هرزه بازی....

شوگا:ت....تو....

یونگی توجهی به صورت سرخ شده از عصبانیت همزادش نکرد و نگاهش رو به چشمای مشکی هوسوک داد....
اگر هوسوک میخواست شوگا رو انتخاب کنه، یونگی هم میتونست تظاهر کنه که براش مهم نیست....
میتونست تظاهر کنه که حالش خوبه و ناراحت نیست....
دیگه نمیخواست جلوی اونها ضعف نشون بده....
میخواست قوی باشه....
جوری که حتی نزاره قطره های اشک تو چشماش ظاهر بشن‌....
اگر که میتونست....

شوگا:چطور جرئت میکنی؟؟

یونگی از جاش بلند شد و رو به روی شوگا ایستاد

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now