CHAPTER 18

496 108 138
                                    

_خب خب، فرشته کوچولو....
بالاخره گرفتیمت....

شوگا:از من چی میخواین؟؟

+کشتنت....
قراره جلوی چشمای اون شیطان لعنتی سلاخیت کنیم....
دوستش داری؟؟

شوگا:چرا؟؟
چرا میخواین اینکارو کنین؟؟

#چون اگه ما اینکارو نکنیم، اون میکنه....

شوگا:اون اینکارو میکنه چون شما خانوادش رو کشتید....

&اونا باید سزای کاری که کرده بودن رو پس میدادن....
عاشق شدن شیاطین غیر ممکنه....
ما نمیدونیم اونا چجوری اینکارو کردن اما در هر حال این خلاف قوانینه پس باید مجازات میشدن....

/مجازات اون ها مرگ بود تا برای بقیه هم درس عبرت بشه....

شوگا:این چیز هایی که گفتید، شما رو تبرئه نمیکنه....
شما اول شروع کردید....
این حق طبیعی هر کسیه که بخواد بعد از درد کشیدن از مسبب اون درد انتقام بگیره....

پ.ن{امیدوارم این حرفت یادت بمونه شوگا شی}

پس شما نمی تونید اونو به خاطر اینکارش بازخواست کنید درحالی که خودتون اگر بحث خیانت و انتقام بشه از اون بدترید....

:ببین چطوری داره از جفتش حمایت میکنه....
با اینکه اینجا گیر افتادی اما بازم داری ازش دفاع میکنی....
این کارت دو حالت داره....
یا زیادی شجاعی یا خیلی زبون دراز....

/البته خیلی هم مهم نیست کدومش باشه....
در هر صورت جفتش هیچ کمکی بهش نمیکنن....

_بگذریم....
باید اون شیطان رو بیدار کنیم....

سو:برای اینکار نقشه ای دارید؟؟

+متاسفانه هنوز نه....
اگه روز آتیش سوزی کسی اونجا بود شاید میتونستیم ازش بپرسیم چجوری بیدار شده....

/باید دنبال یه راه باشیم....
فعلا اینو از جلو چشمام دور کنید تا بعدا که ببینم چی میشه....

~~~~~

سوم شخص

با خارج شدنشون از اتاق جلسه نفس راحتی کشیدن....

سو:داشتم از ترس میمردم....

ته:واقعا شانس آوردی که اون همشون رو سوزوند....

سو:اره واقعا....
اگه چیزی می فهمیدن الان زنده نبودم....

با رسیدنشون به اتاقی که هوسوک اونجا بود سکوت کردن و بعد از نگاهی که به اطراف برای ندیدن کسی انداختن، داخل شدن....

سو:هوسوک، بیداری؟؟

با پایان حرفش هوسوک از تابوت خارج شد و جلوشون ایستاد

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now