CHAPTER 13

479 110 60
                                    

یک هفته بعد....سوم شخص

کنار هم نشسته بودن و نگاه خیرشون رو به فرد رو به روشون داده بودن

نام:خب، قرار بود بگی تو کی هستی....

شوگا:من همزاد یونگیم، شوگا....

برای چندثانیه نفسشون حبس شد و کسی چیزی نگفت

شوگا:میدونم تعجب کردید....
دنیای ما همزاد ها از شما جداست و در طول زندگیتون هیچوقت مارو نمی بینید اما یونگی استثناعه....
من باید کمکش کنم چون بخشی از مشکلات اون به خاطر منه....

ته:صبر کن، الان داری میگی برای کمک به یونگی اومدی اینجا؟؟

شوگا:همینطوره، البته یه بخشیش به خاطر عذاب وجدانمه

نام:چرا عذاب وجدان؟؟

شوگا:یونگی به خاطر اشتباهات من زجر زیادی کشیده....
البته اینجوری نبود که فقط اون اذیت شه اما خب اینکه منم اذیت شدم دلیل بر بی گناهیم نیست....
من یه الهه بودم، الهه نور و زیبایی....
اشتباهم این بود که عاشق شدم....
یه عشق اشتباه....
من عاشق الهه تاریکی و بدی شدم....

و اگه میخواین بدونین اون کی بود، باید بگم همزاد جفت یونگی....
عشق من ممنوعه بود....
قرار بود یه طرفه باشه اما، اما اونم دوستم داشت....
ما از دستورات خدایان و الهه های بزرگ سرپیچی کردیم....
نتیجه کارمون شد مجازات شدنمون....
مجازاتی که خیلی درد داشت....
درد کنده شدن بال هام....
به خاطر همینه که یونگی بال هاش رو نداره....
اون به خاطر من نمیتونه وقتایی که تو خطره از خودش مراقبت کنه....
حتی اون نشان ماه هم کمکی بهش نمیکنه....

چیم:نشان ماه؟؟

شوگا نفسش رو محکم بیرون داد و سرش رو پایین انداخت

شوگا:اون داشت مجازات میشد....
من نمیتونستم ببینم کسی که عاشقشم کشته بشه....
چیزی درباره تنبیه الهی شنیدید؟؟
همون تنبیهی که با یه صاعقه روحت رو از بدنت میکشن بیرون....
اگه این اتفاق میفتاد اون میمرد....
من نمیتونستم اجازه بدم اون بمیره....
پس ازش محافظت کردم....

اون صاعقه به پیشونیم خورد، من باید میمردم اما....
اونا نجاتم دادن، چون نمیخواستن یونگی بمیره....
نجاتم دادن و تو اون فاصله که من بی هوش و تحت درمان بودم، اونو کشتن....
نتیجه اون صاعقه شد یه نشان ماه روی پیشونی یونگی....
اون یه نشان مخفیه که وقتی یونگی تو خطر باشه و از الهه ماه کمکی بخواد، میدرخشه و یه گوی دورش درست میشه....

اولا به خاطرش خوشحال بودم چون فکر میکردم ازش محافظت میکنه اما اون گوی، برای مراقبت کردن از انرژی وجودی یونگی تغذیه میکنه....
یعنی اگه یه وقتی اون توی خطر باشه و گوی دورش باشه، هم باید فشار کم شدن انرژی و هم فشار ضرباتی که به هر نوعی به گوی وارد میشه رو تحمل کنه....
اگه مدت زیادی اون رو دورش نگه داره می میره چون انرژی زیادی ازش می گیره و حتی اگه بعد از یه مدت چه به خواست خودش چه به دلیل کمبود انرژی، گوی از بین بره؛ به میزان انرژی ای که ازش گرفته تا دربرابر خطر ازش محافظت کنه، بهش درد میده....

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now