CHAPTER 25

511 107 684
                                    

سوم شخص

باهم وارد خونه شدن....
یونگی بلافاصله رفت اتاق خودش و شوگا هم هوسوک رو تا اتاقشون کشوند....

شوگا:چرا دنبالش رفتی؟؟

هوسوک از این اخلاق شوگا به شدت بدش میومد....
جوری که سعی میکرد کنترلش کنه رو دوست نداشت....
اون لحنش موقع بازخواست کردنش رو دوست نداشت....
شوگا هیچ حقی برای انجام چنین کاری یا داشتن چنین رفتاری نداشت....

هوپ:مراقب لحنت باش....
چطور به خودت اجازه میدی منو بازخواست کنی؟؟
رابطه ما جوری نیست که تو بتونی همچین رفتاری داشته باشی....
تو چیزی جز یه وسیله برای لذت دادن به من نیستی....
پس سعی کن درست رفتار کنی....
من از بی احترامی به هیچ وجه خوشم نمیاد....
پس فقط کاری که براش اینجایی رو انجام بده....
هرزه خوبی باش....

پ.ن{دارم حرصم از شوگا رو اینجوری تخلیه میکنم}

دستای شوگا مشت شد و داد زد

شوگا:با من اینجوری حرف نزن جانگ هوسوک

با پایان حرفش بدنش محکم به دیوار پشتش برخورد کرد و درد شدیدی تو کمرش پیچید....
چشماش که از درد بسته بود رو باز کرد و نگاهش قفل مردمک های قرمز رو به روش شد....
با فشار دست هوسوک دور گردنش، نفسش برید و بعد از اون این صدای هوسوک بود که با لحنی خشن و ترسناک به گوشش رسید....

هوپ:دفعه آخرت بود که سر من داد زدی....
فقط کافیه یه بار دیگه همچین کاری کنی....
مطمئنم که دوست نداری بلایی سرت بیارم....
پس بهتره رفتارت رو درست کنی....

دستش رو برداشت و به طرف در رفت اما قبل از اینکه انگشت هاش دستگیره رو لمس کنن، صدای شوگا رو شنید و سر جاش ایستاد....

شوگا:اگه باهات بد حرف بزنم چیکار میکنی؟؟
منو میکشی؟؟
مثل اینکه یادت رفته....
تو هیچوقت نمیتونی اینکارو کنی جانگ هوسوک....
چون جفتت به من متصله....
اگه منو بکشی، اونم می میره....

با مشت شدن دست های هوسوک، پوزخند تلخی زد و ادامه داد

شوگا:برات مهمه نه؟؟
جفتت برات مهمه آره؟؟

قدم هاش رو به طرف مرد برداشت و جلوش ایستاد

شوگا:تو میدونی که اگه اون بمیره، من چیزیم نمیشه نه؟؟
پس بهتره مراقب جفت عزیزت باشی....

نگاهش رو از چشمای قرمز رنگ هوسوک گرفت و از اتاق خارج شد....
هوسوک گره انگشت هاش رو محکم تر کرد و نفسش رو با شدت بیرون داد....
میتونست زوزه های گرگش رو بشنوه....
اون میخواست از امگاش محافظت کنه....
میخواست در برابر تهدید شوگا ازش محافظت کنه....
این چیزی نبود که خودش بخواد....
این فقط خواسته گرگش بود....
خون خالص، خیلی وقت بود که یونگی رو به عنوان امگاش قبول کرده بود....

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now