CHAPTER 20

481 113 305
                                    

سو:توهم به همون چیزی که من فکر میکنم، فکر میکنی؟؟

چیم:اونجوری نفس نفس زدنشون....

سو:اون ظاهر شلخته و صورت های سرخ شدشون....

چیم:سو، من واقعا نمیخوام همچین فکری کنم ولی....

سو:ولی ما هنوز مطمئن نیستیم جیمین....
ممکنه همچین چیزی نباشه....

چیم:خیلی دلم میخواد همچین فکری کنم اما....
اون ظاهرشون....

سو:بیا تا مطمئن نشدیم چیزی نگیم....
ما به طور واضح چیزی ندیدیم جیمین....
شاید اشتباه کرده باشیم....
تا وقتی مطمئن نیستیم هیچی نمیتونیم بگیم....
پس بیا اول ببینیم این همون چیزیه که ما فکر میکنیم یا نه....
بعدا درباره بقیش حرف میزنیم....

چیم:باشه....
هرچی تو بگی....

~~~~~

سوم شخص

یونگ:خدایا....
شما دوتا چرا گیر دادین به بارداری من؟؟
ما هنوز حتی همو نبوسیدیم....
یعنی، از اون بوسه ها نداشتیم....
چطوری شما تا توله هم پیش رفتید؟؟
اونم نه یکی، نه دوتا؛ پنج تا؟؟

گونه های سرخ شدش و لحنی که به شدت سعی میکرد جدی باشه اونو بیش از حد کیوت کرده بود و باعث شده بود جونگ کوک و جین با چشم های درخشان و لبخند بزرگی بهش خیره بشن....

جین:این حجم از کیوت بودن غیر قانونیهههههه....
اصلا من نظرم عوض شد....
تورو به اون دیلاق عوضی نمیدم....
معصومیتت زیر هیکل گنده و جذابش به فنا میره....
من بچمو به اون عوضی جذاب نمیدممممممم....

با پایان حرفش خودشو روی یونگی انداخت و بین بازوهاش چلوندش....

یونگ:هیونگ....
دارم له میشم....

جین دستاشو روی لپای یونگی گذاشت و محکم کشیدشون

جین:کوچولووووووووو....
تو بغلم جا میشه کوک....
بچه کوچولووووووووم....

اخم بامزه ای رو پیشونی یونگی جا خوش کرد

یونگ:من کوچولو نیستممممم

پ.ن{تو فنچی فنچ}

کوک:چرا تو خیلی کوچولویی هیونگ....
یه کوچولوی بغلی....

یونگ:نیستم....

جین&کوک:هستی

یونگ:میگم نیستم

جین&کوک:ماهم میگیم هستی

یونگ:نیستممممم

جین و جونگ کوک نگاهی بهم انداختن و پوزخندی گوشه لبشون نشست....
یونگی رو روی کاناپه خوابوندن و شروع به قلقلک دادنش کردن....

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now