سوم شخص
دستاش بین حصار انگشت های کوک قفل شده بود و نگاه خیرش به جایی نامعلوم دوخته شده بود....
درد داشت....
احساس کسی رو داشت که قلبش رو آتیش زدن و تیکه تیکش کردن....
گرگش زوزه های دردناکی می کشید و اون نمیتونست کاری کنه....
نه میتونست حال خودش رو خوب کنه نه گرگش رو....
اون میدونست که راه طولانی و ناهمواری در پیش داره....
میدونست موانع زیادی سر راهش هست....
میدونست عاشق کردن هوسوک سخته....
میدونست قراره اذیت بشه....میدونست ممکنه توی این راه خسته و درمونده بشه....
میدونست ممکنه جا بزنه....
تمام اینارو میدونست....
اما هیچوقت حتی به اینکه همزادش، مانعش باشه فکر نکرده بود....
فکر نمیکرد اون سختی ها، درواقع همزادی باشه که بهش گفته بود قراره کمکش کنه....
نمیدونست همزادش میتونه انقدر بد باشه....
دلش واسه خودش و قلب عاشقش میسوخت....
دلش واسه خودش و گرگ بیچارش که یه گوشه کز کرده بود و فقط زوزه میکشید میسوخت....کوک:هیونگ....
لطفا ساکت نباش....
یه چیزی بگو....چی داشت بگه؟؟
بگه قلبم شکسته؟؟
بگه جفتم منو نمیخواد؟؟
بگه کسی که عاشقشم یکی دیگه رو دوست داره؟؟
بگه دارم توی یه عشق دردناک میسوزم؟؟
بگه دارم زیر فشار این غم جون میدم؟؟
چی باید میگفت؟؟کوک:هیونگ، لطفا....
باهام حرف بزن....نگاهش رو به چشمای نگران کوک دوخت....
انگار توی این دنیا فقط همین پسر بود که همیشه کنارش بود و هواشو داشت....
چیزی که یونگی نمیخواستش...
اون میخواست جفتش کنارش باشه و ازش محافظت کنه نه دونسنگش....
ولی....یونگ:هنوزم میخوای بگی درکت نمیکنم؟؟
نگاه شرمگین جونگ کوک رو که دید پوزخند تلخی زد
یونگ:اون کسی که درک نمیکنه تویی جونگ کوک....
میدونی چرا؟؟
چون تو کسی رو دوست داری که از احساساتت هیچ خبری نداره اما من کسی رو دوست دارم که میدونه عاشقشم اما بازم منو نادیده می گیره....
این دردناکه کوک....
اون کسی که هیچوقت نمیتونه درک کنه، تویی....
هیچوقت نمیتونی دردی که میکشم رو بفهمی....کوک:متاسفم هیونگ....
نمیدونستم اینجوری میشه....یونگ:من چیکار کنم کوک؟؟
با شنیدن اون لحن درمونده اشک تو چشماش حلقه زد....
هیونگ دوست داشتنیش مستحق چنین دردی نبود....
نه بعد از اینهمه سختی و انتظاری که کشیده بود....یونگ:با قلب شکستم چیکار کنم کوک؟؟
همش دارم به این فکر میکنم که چی کم دارم؟؟
حتی نمیتونم خودمو با اون مقایسه کنم چون ما کاملا مثل همیم....
پس چرا منو نخواست؟؟
من جفتشم کوک، پس چرا منو نخواست؟؟
منکه عاشقشم، پس چرا منو نخواست؟؟
فقط چون جلوش خجالت میکشم؟؟
چون نمیتونم باهاش راحت باشم؟؟
به خاطر اینا منو نمیخواد؟؟
YOU ARE READING
ANGEL OF THE MOON
Fantasy{COMPLETED} اولش فقط یه سرزمین بود. بعد شد یه اتحاد اشتباه. یه رابطه اشتباه. یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم. یه بچه با ذات بهشتی. یه شیطان_یه فرشته. ساحره ها و ومپایر ها. شیاطین و گرگینه ها. یه افسانه. افسانه ای به قدمت چندین هزار سال. . . . . _💜به چه...