CHAPTER 8

566 125 129
                                    

سوم شخص

قدم های آرومش رو به سمت خونه جونگ کوک برمیداشت و همزمان به اتفاقاتی که اخیرا براش افتاده بود فکر میکرد....

خواب های هرشبش.....
حسای عجیبش.....
پیدا شدن یهویی اون پسر با یه انرژی شیطانی....
پیدا شدن یدفعه ای چند تا گرگینه.....

نمیدونست باید چیکار کنه....
نمیدونست میتونه با این اوضاع پیش اومده از خودش محافظت کنه یا نه....
نمیدونست تا کی میتونه تحمل کنه.....

+تو هرکی که هستی خیلی بدجنسی....
دوست نداری بیای و ازم محافظت کنی....
با اینکه عاشقتم اما ازت بدم میاد.....

قبل از اینکه بتونه حرف دیگه ای بزنه حضور چندین انرژی شیطانی رو اطرافش حس کرد.....
نگاهش رو با استرس و ترس به اطراف چرخوند اما هیچی نبود....

دوست داشت فکر کنه توهم زده اما انرژی هایی که هر لحظه بهش نزدیک تر میشدن این اجازه رو نمیدادن....
تنها راهی که داشت فرار کردن بود اما میدونست اگه یهو شروع به دویدن کنه کسایی که دنبالش بودن بهش شک میکردن پس نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید و سعی کرد خیلی عادی راه بره.....

با هر قدمی که بر میداشت انرژی قوی تری رو حس میکرد....
نمیدونست به جز عادی جلوه دادن خودش چه کار دیگه ای میتونست بکنه....
سرعت قدم هاش رو کمی بیشتر کرد و اینبار علاوه بر صدای پاهای خودش، صدای پاهای دیگه ای هم به گوشش رسید....

_سر جات وایسا

با شنیدن اون صدا ناخواسته پاهاش به زمین چفت شدن و بلافاصله چندین نفر اطرافش ایستادن....
از همه طرف احاطه شده بود و میدونست هیچ راه فراری نداره....

&بالاخره پیدات کردیم فرشته کوچولو....

#فکر میکنی میخوایم باهات چیکار کنیم؟

بدنش از ترس میلرزید....
نمیدونست باید چیکار کنه....
اون بال هاش رو نداشت....
بدون اونا نمیتونست از خودش محافظت کنه....

+ش...شما کی...هستین؟

#میخوای بگی نمیدونی؟

+ا...از من....چی میخواین؟

&جونت رو...

+چ....چرا؟
منکه....ک‌...کاری نکردم

=ولی ممکنه بکنی

با نزدیک شدن یکی از اونا بهش، یه قدم رفت عقب و زیر لب التماس کرد

+الهه ماه، خودت کمکم کن

/میدونی به خاطر وجود تو ما چقدر اذیت شدیم؟

£اگه نبودی هیچوقت این اتفاق نمیفتاد...

+م....من...

=آخی، زبونت گرفت فرشته کوچولو؟
ترسیدی؟

ANGEL OF THE MOONWhere stories live. Discover now