سلام به همگی....
خب یه عده بعد از اون بردم که گفتم شخصیت من چجوریه و....
خواستن بهشون عکس بدم....
چرا شماره نمیدید که من واتساپ بهتون عکس بدم یا مثلا تل، نه اینجا....
واتپدم که تخمیه، عکس ارسال نمیشه پس مجبورم تو پارت بزارم....
مراقب چشماتون باشید تا اسیدی نشهههه😂😂😂
آره، خلاصه که من اینم{به لطف فیلتر البته}
خب، برید بخونید؛ منم برگردم سر کلاسم😬😬سوم شخص
بیست دقیقه بود که داشت تو جاش وول میخورد اما به هیچ وجه خوابش نمیبرد....
انگار اونشب خواب از چشماش فراری بود....
با کلافگی نفسش رو فوت کرد و از اتاقش خارج شد....
ساعت یک نیمه شب بود و میدونست همه خوابن پس قدم هاش رو خیلی آروم برداشت تا یه وقت کسی به خاطر اون از خواب نپره....با رسیدنش به گلخونه نفس عمیقی کشید و عطر گل هارو وارد ریه هاش کرد....
اونجا آرامش بخش ترین مکان بود، و اون هروقت که بیخوابی میزد به سرش و یا حالش خوب نبود؛ میومد اونجا و سعی میکرد خودش رو با نگاه کردن به گل ها و حرف زدن باهاشون آروم کنه....ته:توهم خوابت نبرد؟؟
با شنیدن اون صدا تو جاش پرید و نگاه ترسیدش رو به تهیونگ که کنار گل های رز نشسته بود دوخت....
کوک:ترسوندیم
ته:متاسفم
قدم هاش رو به طرفش برداشت و کنارش نشست....
ته:چرا نخوابیدی؟؟
نگاه شیفتش رو به نیم رخ پسر دوخته بود و تو دلش جذابیتش رو تحسین میکرد....
اون مثل خدایان یونانی زیبا و خیره کننده بود و جونگ کوک نمیتونست بهش نگاه نکنه یا نادیدش بگیره....کوک:ذهنم درگیره یکم
ته:به خاطر هیونگت؟؟
دلش میخواست بگه نه....
میخواست بگه به خاطر تو....
میخواست دهن باز کنه و تمام چیزهایی که آرامشش رو گرفته بودن رو بیان کنه اما فقط سرش رو تکون داد و تایید کردکوک:آره، نگرانشم....
ته:اون قویه جونگ کوک....
از پسش بر میاد....
YOU ARE READING
ANGEL OF THE MOON
Fantasy{COMPLETED} اولش فقط یه سرزمین بود. بعد شد یه اتحاد اشتباه. یه رابطه اشتباه. یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم. یه بچه با ذات بهشتی. یه شیطان_یه فرشته. ساحره ها و ومپایر ها. شیاطین و گرگینه ها. یه افسانه. افسانه ای به قدمت چندین هزار سال. . . . . _💜به چه...