[Baby Tiger]
_یه رگدال بگیر، من وقتی بچه بودم یکی داشتم. شدیداً بامزه و اجتماعیه. شرط میبندم خیلی خوب باهم دیگه کنار میاید.
_یه چیزی میخوام که اگه پاشو گذاشت بیرون از خونه بلافاصله تلف نشه استاد.
زین همونطور که پاهای برهنهاش رو زیر محلفه روی هم قرار میداد، صفحهی لپ تاپ رو نزدیک تر کشیده و بی حوصله اظهار نظر کرد.
به هر حال، انتخاب حیوان خونگی قرار نبود برای کسی که ساعت ها صرف گزینش لباس هاش میکنه، آسون باشه.
_منم توی اون هوا برم بیرون تلف میشم چه برسه به این زبون بسته ها. هیچ گربهای اونجا دووم نمیاره بیا از اون سایته سگ شکاریای، شاهینی چیزی پیدا کن.
در جواب امیر، بی تفاوت با بالا انداختن سرشانهاش، نی بنفش رنگ رو بین لب هاش گرفته و چند جرعه از محتوای خنک داخل لیوانش نوشید.
اون گربه میخواست؟ پس باقی مسائل اهمیت چندانی نداشتند.
_خرنوب داری کوفت میکنی؟
پسری که سمت دیگهی مانیتور لپ تاپ شاهد حرکات زین بود با سوءظن سوال کرده و نگاه مشکوک دوبارهای به تصویر مایع تیرهی داخل لیوان انداخت.
نیشخند پررنگی گوشه لب های زین نقش بست و همونطور که لیوان رو کنار میگذاشت نالهی اغراق شدهای سر داد.
_آه، لعنت بهش مزهی جنت میده. راستی! میخوری پسرم؟
_نه نه من یه پیشنهاد بهتر دارم، تو بیا اینو بخور پدرم.
زین با دیدن مسیر دست امیر، که انتهاش خشتک شلوارش رو نشون میداد، سری از تاسف حرکت داده و سعی کرد بحث جدی مورد نظرش رو مطرح کنه.
_زاهور دعوتم کرده مهمونیاش.
امیر که همچنان در حال گله از دلتنگی شدیدش برای اون نوشیدنیِ محبوب و تمام خوراکی های عربی بود لحظهای ساکت شده و متعجب به لب های تصویر داخل کامپیوترش زل زد.
و تنها سوالی که سرتاسر ذهنش با صدای بلندی تکرار میشد رو در آخر به آرومی بین لب هاش زمزمه کرد.
_زین، دوباره میخوای...؟
درواقع مسئلهی اصلی هم همین بود.
بار ها و بار ها از خودش پرسید اما نهایتا جواب درستی نداشت. اینکه دوباره میخواست یا نه؟صبح روز بعد طبق روتین کسالت بار همیشه، قهوه دم کرد، آماده شد، سیگار کشید و قدم های محکمش رو سمت محل کارش برداشت.
بین ساعات استراحت پرسنل به قصد صرف ناهار طول راهرو های طبقات رو قدم میزد که صدایی انتهای اتاق اپراتور باعث جلب توجهاش شد.
YOU ARE READING
LIGHT RED
FanfictionI'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed