-39

1K 202 208
                                    

[Red Weddin]


صدای زنگ برای بار چندم توی دقایق گذشته به گوش رسید.
مشخص نبود اون صدای آزاردهنده به چه چیزی تعلق داشت. گوشی موبایل، تلفن ثابت اتاق یا حتی شاید آیفون خانه.
توجه‌اش را از صدا نگرفت، بلکه با ریتم مسخره‌اش ضرب مسخره‌تری رو روی سطح کاشی‌ها نواخت.

در حمام قفل بود. در اتاقش هم همچنین. کاش می‌شد راه رسیدن تمام دنیا به خودش رو برای همیشه مسدود می‌کرد و قفل بزرگی روی خودش می‌زد.
اخیرا بارها از سمت دوست صمیمی‌اش برای شروع دوباره‌ی درمان و رفتن پیش روانپزشک تشویق شده بود اما هربار با بهانه‌ای جدید و البته نامتعارف پیشنهادش رو رد می‌کرد.
او به هیچ دکتری نیاز نداشت. نه حالا که افسردگی و انزوا تنها همراهان همیشگی و دائمی‌اش بودند.
به این شرایط هفته‌ها بود که عادت کرده بود و شاید کمی هم از بابت توقف سوداگری‌های گذشته احساس رضایت داشت.
شاید هم باید به این باور می‌رسید لیام پین تنها مالیخولیای موقتِ ذهن نیازمندش بوده و دنیای واقعی هیچ وقت انقدر آرمانی و دلخواه نیست.

ولی کاش واقعیت داشت. کاش امروز وقتی به بیرون از اتاقش قدم می‌گذاشت اون مرد رو داخل لباسی مشابه خودش می‌دید. کاش کنار و دوشادوشش قدم برمی‌داشت و کاش در انتهای امشب همراهش وارد خانه‌ و اتاق مشترکی می‌شد.
زین طی این مدت تبدیل به گودالی عمیق شده بود که هر صبح جنازه‌ی جدیدی از خود پرش می‌کرد و هر شب کنار همون اجسادِ دل مرده می‌خوابید.

طی حرکتی از پیش تعیین نشده، سر و گردنش رو تماما داخل آب وان فرو برده و دستانش رو به دوطرف سنگِ سرامیکی قفل کرد. ده ثانیه، فشار آب روی چشمان و بدنش احساس می‌شد. سی ثانیه، آخرین ذخایر اکسیژن شش‌ها به اتمام رسید. چهل و پنج ثانیه، توان تحمل بدن برای عدم دریافت هوا تحلیل رفت. یک دقیقه، لرزش شدیدی دست و پا و رفته‌رفته همه‌ی وجودش رو دربرگرفت و کبودی صورتش زیر آب هویدا شد.

کمی بیشتر، فقط لازم بود کمی بیشتر تاب بیاره تا به آرامشی دائمی برسه اما نشد. نتونست. ممکن نبود.
با شهیقی بلند سر از آب بیرون آورده و بی‌اختیار شروع به سرفه کرد. قفسه‌ی سینه‌‌ی برهنه‌اش با سرعت زیادی بالا پایین می‌شد و احساس خفگی رفته‌رفته کمتر از ثوانی پیش قابل لمس بود.
چرا فقط نمی‌مرد؟ یک بار و برای همیشه.
این سوال بارها و بارها در پیچ و خم افکارش گشت خورده و درنهایت به در بسته‌ای خورد که کلیدش رو برعکس در اتاق خواب توی جیب شلوار نداشت.

صدای زنگ بالاخره قطع شد و گویا شخص مجهول هم امیدش رو نسبت به گرفتن جوابی از دست داده و پی زندگی‌ خودش رفته بود. مثل همه‌ی آدم‌های دیگر. مثل همه‌ی روزهای گذشته.

حوله‌ی کوتاهی دور کمر بسته و سمت آینه‌ی بخار گرفته‌ی داخل اتاقک حمام رفت. ماشین و خمیر ریش تراش رو همزمان به واسطه‌‌ی یک دست از طبقه‌ پایین آورده و با دست دیگر بخار نشسته روی شیشه را گرفت.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now