[Desert and love🔞]
حتی اگر لیام نگران این مسئله نبود، باز هم میخواست تملک مَسترش رو روی خودش ثابت کنه تا دوباره شاهد رنگ خواستن توی چشمهای قهوهای مرد باشه.
همون نگاهی که انگار به جای زین، اسطورهای برای پرستیدن مقابلش میدید.با نشستن دستان لیام دور کمرش، کاملا از صندلی راننده بلند شده و روی پای مرد جا گرفت.
حالا که فاصلهی چندانی بین بدن و صورتها نبود احساس نزدیکی بیشتری به دلیل اشتیاقش برای ادامهی زندگی داشت.
سکوت فضا گرچه کمی عذابآور بود، اما امکان شرمزدگی و خجالت رو ازش میگرفت و همین باعث میشد با جرئت بیشتری انگشتهای دستش سمت تهریش و گردن مرد غربی سر خورده و به سیاحت مکانهای جدیدی مشغول شدند.
نگاهش تک تک اجزای صورت لیام رو میکاوید و گویا اینبار تحسین کردن نقطه به نقطه سهم خودش بود.
وقتی فشار دستان از جانب شخص مقابلش روی دو سمت پهلوها بیشتر شد ناخودآگاه به چشمهای غرق در خونی که توی فاصلهی کمی قرار داشتند زل زد و با مکث کوتاهی لبهاش رو خیس کرد.اثرات سردرد توی اون نگاه و صورت خسته کاملا قابل فهم بود و همین موضوع باعث شد زین با لبخند کمرنگی انگشتانش رو سمت شقیقههای مرد سوق داد و حین فشردن نواحی کذائی بوسهی کوتاهی روی پیشانی مرد بکاره.
کنترل غالب رفتارش در این موقعیت دست عقل و منطقش نبود و تمام اعمال داشتند از احساساتش سرچشمه میگرفتند. و شاید همین موضوع به گیجتر شدنش دامن میزد.
بوسهی بعدی با فاصلهی کمی کنار ردپای قبلیِ لبها نشست و به همین ترتیب تمام قسمتهای پیشانی، ابروان، خط رویش مو، شقیقهها و در نهایت چین و شکن محو گوشهی چشمان لیام پذیرای لبهای گرم و ملتهب پسری بود که حالا با دو گوی براق نگاهش میکرد.
گویا که با هر بوسه بذر آرامش رو توی خاک وجود اون مرد خسته میکاشت، و درد و افکار سمّی گرچه موقت از سرزمین خشکیدهی تن خارج میشدند.
طاقت نیاورد، تحمل نگاهِ روشن کهربایی وقتی با امیدواری بهش خیره بود و اون بوسههای زندگیبخش و معصومانه اجازهی هیچ مقاومتی رو صادر نمیکردند.
با کلافگی و خشونت بارزی پهلوهای پسر رو بین دستانش فشرد و به محض جلو کشیدن بدن زین روی پا، به گردن خوشتراشش حمله ور شد.
میبویید و میمکید و میبوسید و حتی چندین و چند بار با فشار شدیدی شاهرگش رو گزید اما عطش خواستن لحظه به لحظه درحال بیشتر شدن بود.
وقتی کشیدگی موهای سرش رو بین انگشتان پسرش حس کرد و پسوندش صدای نفسها عمیق و سنگینی به گوشش رسید. با رضایتِ بیشتری از گردن زین فاصله گرفت و نگاه گذرایی حوالهی اثر هنریِ سرخ و کبودی که هر لحظه بیشتر رنگی میشد، روی پوستش انداخت.
YOU ARE READING
LIGHT RED
FanfictionI'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed