با کشیده شدن نخ سیگار از بین لبانش، نگاه از ابروهای به هم گره خوردهی دوستش گرفت و ناامیدانه له شدنش رو زیر کفش پسر تماشا کرد.
صدای امیر بالعکس اکثر مواقع رگههای عمیقی از کلافگی و خشم داشت. ظاهراً او هم خسته شده بود. از زین، از وضعیت روزهای اخیر، از این رابطهی دوستانهی پر دردسر. پلاستیک حاوی ساندویچی که گرفته بود رو روی پاهای غمگینترین شرقی مجاورش انداخت و نفس عمیقی کشید.
_ای کاش بفهمم با دود کردن این لعنتی چی بهت میرسه. اگه نمیخوای فعلا بمیری یه چیزی بخور؛ انرژیای برای گریه کردن سر جنازهات ندارم واقعاً.
زین بیاختیار تکخندهی کوتاهی زد و برخلاف میل باطنی و فقط برای دلگرم کردن دوستش، کاغذ دور ساندویچ رو کنار کشید و کمی ازش رو گاز گرفت.
بعد چند روز گرسنگی مطلق و تداوم زندگی به واسطهی سرمهای قندی و آبمیوه، اولین وعدهی غذایی که به معدهاش میرسید باعث شد حالت تهوع خفیفی رو احساس کنه. و امیر بلافاصله با درک شرایطش بطری آب رو باز کرد و مقابل صورتش گرفت.
_پاشو بریم خونهی من، احتیاج شدیدی به دوش گرفتن و عوض کردن لباسات داری پسر.
حق با دوستش بود. پیراهن سفید رنگی که اطراف یقه و آستینهاش به زردی مایل شده و بوی بیمارستان و موهای چربش همگی ثابت میکردند نیاز مبرمی به نظافت داره. اما احساس کسلی و سر بودن عجیبی از انجام هرکاری منعش میکرد و این هم یکی از اون اعمال بود.
_از اون بیشتر احتیاج دارم که به هوش بیاد.
امیر که به این شخصیت جدید برادرش چندان عادت نداشت، با دهن کجی آشکاری پشت چشم نازک کرده و بیحوصلهتر از قبل غر زد.
_چند تا دکتر باید بهت بگن از وضعیت خطر گذشته و برای بیدار شدن فقط به چند روز زمان و قدرت بدنی نیاز داره؟ پسر داری شبیه این عاشقای چندش میشی کمکم.
و درمقابل زین بدون هیچ توجهای به جملات و حرفهای سراسر تمسخر او با آه عمیقی پلاستیک ساندویچ رو کنار گذاشت و با خودش کلماتی رو زیر لب زمزمه کرد.
_دو روز گذشته.
_به نظر من بهتره از فرصت استفاده کنیم و تا وقتی بیهوشه یه جا برای مخفی شدن جفتمون پیدا کنیم.
چون فقط محض اطلاعت چندین هزار مایل اون طرفتر توی یه قارهی دیگه نامزد عزیزت منتظرته و حدس بزن چی؟ اگه زحمت بکشی موبایلت رو روشن کنی قراره با حجم عظیم پیام و تماسهای خانوادهات مواجه بشی که میخوان به فاکت بدن و شاید باورت نشه ولی اگه همهی اینها رو اون ببر زخمی بفهمه، نه فقط تو بلکه همهمون رو میکشه.زین با تحلیل حرفهای پسر و تصور بیدار شدن لیام، لبخند عمیقی روی لبانش نشست و سرخوش و با چشمهای باریک شده پرسید.
YOU ARE READING
LIGHT RED
FanfictionI'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed