-18

1.7K 306 623
                                    

[Bridge of Fear]

مانند تمام لحظات زندگی برای نجات از سقوط، به یقه‌ی بهانه‌ای جدید چنگ انداخته و خودش رو بالا کشید.

گرچه پاها و کمرش در حال سوزش و دردی طاقت فرسا، روی زمین نشست و به دیوار نمور تکیه زد.

مرد شرقی پادشاهِ خسته‌ای رو می‌ماند که بعدِ فتح قلمروش توسط دشمن، همچنان تکیه زده به شمشیر، قصد فرار نداشه و به تماشای حکومت ویرانه‌اش ایستاده بود‌‌.

_کی گفت بهت این داستان رو؟

حتی خودش هم نمیفهمید صدای گرفته‌اش به خاطر بغض سر بریده‌ی قدیمی‌ بود یا فریاد های لحظاتی پیشش.

لیام صندلی فلزی که مدتی می‌شد کنج اتاق استقرار داشت رو دست گرفته و درست کنار پسر نشست.

وقتی موهای زین کشیده شده و سرش روی ران پای مرد قرار گرفت، تک خنده‌ی تاسف باری زده و مخالفتی نکرد.

با چرخ دادن سرش، از پایین نیم نگاهی به صورت نامفهوم لیام انداخت.

قطعا پشت اون چشم های خسته و زردیِ فاحش پوست، مردی زندگی می‌کرد که گذشته‌ی راحتی نداشت.

حس حرکات محکم انگشتان بین موهای بلندش، باعث شد از افکار بی‌جهت و مختلف دست برداشته و روی جوابی که انتظارش رو میکشید تمرکز کنه.

لیام هم بی‌توجه به خس خس آشکار سینه‌اش، نخی سیگار از داخل پاکتش بیرون آورده و بین لب های رنگ پریده‌اش گذاشت.

_روانشناسا خوش شانس هستن که مردم بدون کوچکترین شناختی بهشون اعتماد میکنن.

زین متقابلا نفس سردی بیرون داد و کمی از عطر سیگار به ریه هاش هدیه داد. منظورش رو کاملا فهمید.

_مگه اون لعنتیا یه سوگند یا همچین چیزی نمیخونن؟

اینبار پشت گردن و نواحی از موها که ثوانی پیش کشیده بود رو لمس و نوازش کرد.

گویا دلجویی از اون تار های مشکیِ دلربا، جزو افعال مورد علاقه اش بود.

_باید اعتراف کنم ارنست مرد سرسختی به نظر می‌رسید، البته نه در برابر جون خانواده‌اش.

با شنیدن لحن خنثی مرد بنای پلِ ترس، به وجود زین زده شد.

سر برگردوند و نگاهش سمت استخوان فک لیام رفت.

_تو زن و بچه‌اش رو تهدید کردی؟

بی‌اختیار نفس‌های بلند و کش‌داری از اضطراب برای جواب مرد کشید، دست خودش نبود طفل های بیگناه و زنان آسیب دیده به نحوی خط قرمزش محسوب می‌شدند.

محض خالی شدنِ دود سیگار توی صورتش، پلک روی هم گذاشته و باز هم دم عمیق دیگه.

_فقط قدرتم رو نشونش دادم.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now