-22

1.8K 292 655
                                    

[The fifth person]

دختر جوان با کنجکاوی نگاه از خطوط سرخ روی ترقوه و سرسینه‌های عریان زین گرفت و سالن خالی سفید رنگ رو بررسی کرد؛ که در همون حین صدای باز شدن درب اتاق انتهای راه‌رو و خروج مردی با شمایل آشنا، باعث جلب توجه هر دو نفر شد.

لیام با قدم‌های بلند و اخم محوی روی پیشانی مسافت راه‌رو تا ورودی آپارتمان رو طی کرد و روبه‌روی دخترش ایستاد.
با وجود اینکه برنامه‌‌‌اش به شکلی که می‌خواست پیش نرفته بود و حالا باید سناریو‌ی جدیدی می‌نوشت، اما تا حد مطلوبی خودش رو کنترل کرد.

_خوش‌اومدی، اتاقِ سمت راست خالیه.

همین چند کلمه کوتاه کافی بود تا نیدین متوجه لحن دستوری پنهان پشت جمله‌اش شده و با تاییدی جزئی، از دیدرس مرد خارج بشه.
لیام پین تا زمانی که همه چیز تحت کنترلش پیش می‌رفت، شخصیت آرومی داشت. و گویا این موضوع رو باید کسی از قبل به زین اطلاع می‌داد‌!

_از کی تاحالا ملافه شده لباس که باهاش توی خونه بچرخن؟

لحن خشک و جدی‌ مرد و پشت بندش کشیده شدن پارچه‌ی سفید رنگ و افتادنش روی زمین، باعث رنگ باختن نیشخند روی لب‌های زین، و بالا پریدن ابروان پرپشتش شد.

_از وقتی بقیه یه دختر هم سن و سال خودشون دارن.

خیره به چشمان خنثی مرد با بی‌خیالی زمزمه کرد و بعد مکث چند ثانیه‌ای، مردد ادامه داد:

_اون راننده دهن‌لقی که فرستادی دنبالم گفت چمدونمو میارن بالا ولی توی اتاقت جز پرده و رو تختی گزینه دیگه‌ای نبود. پس میتونی ممنون باشی لخت جلوی دخترت حاضر نشدم.

_در اون صورت که پوستت کنده بود.

نگاه بی‌حالت و لحن عجیب لیام چیزی رو برای چندمین بار از زمان آشنایی، توی وجودش فرو ریخت. انگار که جام کریستالی بزرگ و سنگینی از بین دستان قلبش رها شده و مقابل پاهاش سقوط کرده.

اما با اشاره به خطوط روی سینه‌اش پوزخند زد و شونه‌ای بالا انداخت. زین کسی بود که از بازی با کلمات عقب می‌کشید؟ هرگز!

_همین الانش هم چندان سالم نیستم.

لیام مستاصل شقیقه‌های دردمندش رو فشرده و تلاش کرد آرامشش رو حفظ کنه. کنترل، مهار و تربیت اون پسر بیشتر از چیزی که تصور می‌کرد، انرژی و وقت لازم داشت.

_درد داری؟

مرد جوان وقتی دید توجه‌اش رو باز به خودش معطوف کرده لبخند رضایت‌مندی زد و موذیانه دستی روی بازوی لیام کشید.
برق چشم‌های خواب‌آلودش گواه می‌داد که بعد از هفته‌ها بالاخره به لذتی که می‌خواست رسیده بود.

_یکم سوزن‌بازی که این حرفا رو نداره استاد.

محض گیر افتادن مچ دستش توسط انگشتان اربابش، کمی عقب کشید و با وجود اینکه فهمیده بود لیام از نگاه‌های خیره‌اش راضی نیست، دوباره بی‌واهمه به چشمانش زل زد.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now