[The fifth person]
دختر جوان با کنجکاوی نگاه از خطوط سرخ روی ترقوه و سرسینههای عریان زین گرفت و سالن خالی سفید رنگ رو بررسی کرد؛ که در همون حین صدای باز شدن درب اتاق انتهای راهرو و خروج مردی با شمایل آشنا، باعث جلب توجه هر دو نفر شد.
لیام با قدمهای بلند و اخم محوی روی پیشانی مسافت راهرو تا ورودی آپارتمان رو طی کرد و روبهروی دخترش ایستاد.
با وجود اینکه برنامهاش به شکلی که میخواست پیش نرفته بود و حالا باید سناریوی جدیدی مینوشت، اما تا حد مطلوبی خودش رو کنترل کرد._خوشاومدی، اتاقِ سمت راست خالیه.
همین چند کلمه کوتاه کافی بود تا نیدین متوجه لحن دستوری پنهان پشت جملهاش شده و با تاییدی جزئی، از دیدرس مرد خارج بشه.
لیام پین تا زمانی که همه چیز تحت کنترلش پیش میرفت، شخصیت آرومی داشت. و گویا این موضوع رو باید کسی از قبل به زین اطلاع میداد!_از کی تاحالا ملافه شده لباس که باهاش توی خونه بچرخن؟
لحن خشک و جدی مرد و پشت بندش کشیده شدن پارچهی سفید رنگ و افتادنش روی زمین، باعث رنگ باختن نیشخند روی لبهای زین، و بالا پریدن ابروان پرپشتش شد.
_از وقتی بقیه یه دختر هم سن و سال خودشون دارن.
خیره به چشمان خنثی مرد با بیخیالی زمزمه کرد و بعد مکث چند ثانیهای، مردد ادامه داد:
_اون راننده دهنلقی که فرستادی دنبالم گفت چمدونمو میارن بالا ولی توی اتاقت جز پرده و رو تختی گزینه دیگهای نبود. پس میتونی ممنون باشی لخت جلوی دخترت حاضر نشدم.
_در اون صورت که پوستت کنده بود.
نگاه بیحالت و لحن عجیب لیام چیزی رو برای چندمین بار از زمان آشنایی، توی وجودش فرو ریخت. انگار که جام کریستالی بزرگ و سنگینی از بین دستان قلبش رها شده و مقابل پاهاش سقوط کرده.
اما با اشاره به خطوط روی سینهاش پوزخند زد و شونهای بالا انداخت. زین کسی بود که از بازی با کلمات عقب میکشید؟ هرگز!
_همین الانش هم چندان سالم نیستم.
لیام مستاصل شقیقههای دردمندش رو فشرده و تلاش کرد آرامشش رو حفظ کنه. کنترل، مهار و تربیت اون پسر بیشتر از چیزی که تصور میکرد، انرژی و وقت لازم داشت.
_درد داری؟
مرد جوان وقتی دید توجهاش رو باز به خودش معطوف کرده لبخند رضایتمندی زد و موذیانه دستی روی بازوی لیام کشید.
برق چشمهای خوابآلودش گواه میداد که بعد از هفتهها بالاخره به لذتی که میخواست رسیده بود._یکم سوزنبازی که این حرفا رو نداره استاد.
محض گیر افتادن مچ دستش توسط انگشتان اربابش، کمی عقب کشید و با وجود اینکه فهمیده بود لیام از نگاههای خیرهاش راضی نیست، دوباره بیواهمه به چشمانش زل زد.
YOU ARE READING
LIGHT RED
FanfictionI'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed