-12

1.6K 304 617
                                    

[Attention]

با حس انگشت های خنکی روی پوست شکم شش تکه‌اش هوشیاری‌ بیشتری پیدا کرد.

نگاه وحشی و خمارش قفل کبودی هایی شد که حالا زیر لایه‌ای از محلول سفید رنگ مخفی بودند.

_خوبی؟

صدای لیام توجه‌ شاهزاده‌ی شرقی رو خرید.

و بی اختیار مسیر نگاهش سمت نیم رخ جدی و اخم کمرنگ بین ابرو های مرد کشیده شد.

_اگه بذاری بخوابم.

زمزمه وار جوابش رو داد باز چشم بست که سیلی محکمی روی ران پاش نشست.

محل سالمی نداشت، پس فقط دردی به درد های چند ساعت پیش اضافه کرد.

خواب و رویا و حتی هوش و حواس باهم پریده و به دور ترین نقطه‌ی ذهن خزیدند.

_زبون درازی نکن که اصلا به نفعت نیست.

چشم های گرد شده از تعجبش رو روی صورت آفتاب سوخته‌ی مرد نگه داشت و برای حفظ آرامشش نفس عمیقی کشید.

گویا فاصله‌ی بین عطوفت و خشمش زیادی باریک و محدود بود.

_چرا؟ من دارم همه جوره لذت میبرم.
نکنه خسته شدی اونم به همین زودی؟

باز چشمانش رو بست که اینبار فشار نرم و خوش آیندی کنار شقشه هاش حس کرد.

_برگرد به پشتت هم پماد بزنم، شامت رو بخور بعد بخواب.
زمزمه‌ی محکم کلمات مثل همیشه کار ساز بود.

حتی محبت رو هم توی قالب جبر می‌ریخت و ارائه می‌کرد.
شاید هم جسم خسته‌ی زین دیگه طاقت بدقلقی و مخالفت نداشت.

پس بی اعتراض به نرمی روی شکم دراز کشید و دردش رو نادیده گرفت.

دست های لیام به ترتیب از گردن و کتف پایین اومده و تمام کمرش رو همراه با سردی محلول، ماساژ می‌دادند.

باز خمار این لمس های خواستنی قصد خوابیدن داشت که با صدای ضربات پیاپی به درِ اتاق از جا پرید.

_زین توی اتاقی؟

آرنج هاش رو ستون بدنش قرار داد تا بلند بشه اما دستان محکمی که روی کمرش بودند با فشار زیادی مانع حرکتش شدند.

_آره این توام درو باز نکن.

هول زده جواب داد گرچه اون انگشت ها همچنان جای جای کمرش می‌گشتند و کم کم به قسمتی رسیدند که کار رو برای زین سخت می‌کرد.

_من تورو هزار بار لخت دیدم داداش، چرا ادا در میاری؟

زیر لب غرید و تن آسیب دیده‌اش رو تکون داد.

_دستتو بردار تا جفتشونو از ته نشکوندم پین.

_چی گفتی نشنیدم؟

LIGHT REDWhere stories live. Discover now