[Bella Ciao]
قدمها سنگین بود، نفسها سنگینتر. اندام درشتش مچاله بود، قلبش مچالهتر. تاریخ تکرار شده بود، اما اینبار دردناکتر.
نفهمید چند ساعت راه رفته، چقدر تصاویر رو مرور کرده و چند بار خاطرات رو ورق زده. حالا با غروب آفتاب از محلهی اعیاننشین نیویوک خارج شده و جایی حوالی مرکز شهر بود.
بیهدف وارد یکی از کوچههای بنبست شد و تهمایهی انرژیاش رو صرف ضربه زدن به قوطی فلزی نوشابهی انرژیزایی کرد که زمین افتاده بود. سرخوش نبود اما دنبالهاش مستانه خندید و کنج دیوار نشست. عشق نوجوانیاش بیشتر شبیه شوخی کودکانه بود، درد اصلی رو امشب داشت با بندبند وجودش لمس میکرد.
بین قهقهههای بیقرارش لحظاتی مکث کرد و خطاب به پسرِ زین نامی که سخت میشناختش با خنده گفت: مگه مشتاق درد نبودی احمق؟ اینم درد واقعی.
احساسات متناقضی داشت و درنهایت بین بیحسی دست و پا میزد. اصلا لیام کی وقت کرده بود تا این حد بین تار و پود وجودش بند بزنه که حالا با هر نفس نقطه به نقطهی قلبش میسوخت و در لحظه چندین بار میمرد و زنده میشد؟ با یادآوری تصویر موهای ژولیدهی بعد خواب مرد، بیاختیار از ته دل خاکستر شدهاش لبخند زد. شاید باید اعتراف میکرد معشوقهاش زیباترین خائن جهان محسوب میشه.
قلب تحمل نیاورد. چشمها هم بعد ساعاتی مقاومت بالاخره علم معاندت بلند کردند و در کسری از ثانیه آوای گریههای مردانه و شدیدی توی کوچهی خلوت پیچ خورد و به گوش گربههای ولگرد داخل سطل آشغال رسید.
با همهی وجود اشک میریخت که تا همین حالا زیادی دوام آورده بود. همیشه بیوطن بودن جلوهی دردناکی داشت اما امروز میفهمید بدتر از ریشه نداشتن در جایی، تبر زدن به اون ریشهها و ترک کردنه.
باید بعد از امشب خیلی چیزها رو پشت سرش میگذاشت و با خیلی چیزهای دیگه خداحافظی میکرد. باید بعد از امشب برای زین نبودن خودش رو آماده میکرد.
***
حین چرخاندن سوییچ موتور دور انگشت اشارهاش، پلهها رو دوتا یکی بالا میرفت که با رسیدن مقابل درب واحدش جثهی جمع شدهی آشنایی رو کنار جاکفشی دید. متعجب کمی به جلو مایل شد و همزمان با لمس کتف او، اسمش رو زمزمه کرد.
_زین، اینجا چرا نشستی؟
وقتی پسر مقابل سرش رو بلند کرد توقع هرچیزی رو داشت جز دیدن حدقههای کاملا سرخ و نسبتا ترسناک دوستش.
_اگه کلید داشتم مطمئن باش میرفتم تو.
امیر گیجتر از قبل کلیدش رو توی قفل انداخت و محض رفتن به داخل خطاب به حال و روز سوالبرانگیز اون مرد پرسید:
YOU ARE READING
LIGHT RED
FanfictionI'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed