-37

942 203 192
                                    

[Already home]

همراه لبخندی که مصنوعی بودنش حتی با چشمان بسته هم درک می‌شد، فنجان قهوه رو به لب نزدیک کرده و همه‌ی تلاشش رو به عمل گرفت تا کمی از موضوع بحث بقیه مطلع بشه. حالا که همراه خانواده‌اش توی ملک اختصاصی ابوتراب حضور داشتند و منتظر دیدار با دختر جوان و افراح نامی بود که تا به حال ندیده لحظه به لحظه بابت اشتباه بودن تصمیمش مطمئن تر می‌شد.

با ورود دختر ریز جثه‌‌ای که پیراهن آبی زیبایی پوشیده بود و موهای بلندش تا نزدیکی مهره‌ی آخر کمرش می‌رسید بی‌اختیار پوزخند کوتاهی زده و توی دلش بار ها و بارها زیبایی عشق خائن خودش رو تحسین کرد. کجای این دختر، کوچک شباهتی به او داشت که می‌خواست جاش رو پر کنه؟ عجیب بود که در برابر همه‌ی فرشته ها، باز شیطان خودش رو طلب می‌کرد.

وقتی نگاه دخترک رو روی خودش حس کرد جواب سلامش رو داد و برای ادای احترام و نشان دادن حسن نیت بوسه‌ی کوچکی پشت دست ظریف و گرم افراح گذاشت.

آرامش و متانت عجیبی که دختر داشت ناخوداگاه باعث می‌شد نسبت بهش گارد سختی نداشته باشه و همه چیز رو به دست زمان بسپاره.

بعد از نشستن دومرتبه سرش رو پایین انداخت که چشمش به دستمال داخل جیب کتش افتاد. پشت تار و پود اون پارچه‌ی ساتن خاکستری رنگ خاطرات شیرینی قرار داشت.

وقتی داخل اتاق لباس ها درگیر پوشیدن کت و تا کردن دستمال جیبی‌ای بود که هیچ وقت یادش نگرفت فرشته‌ی نجات همیشگی‌اش با اون نگاه عجیب و گیرا سر رسید.
گردنش رو بوسید و در ادامه با گرفتن پارچه بین انگشتانش طی چند حرکت کوتاه اون رو تا زد و داخل جیب کت زین گذاشت. و بعد هم یادش داد که چطور و به سادگی این کار رو انجام بده و زین اون لحظه شک نداشت که تا ابد مجبور نمیشه خودش اینکارو بکنه. دقیقا برعکس ساعاتی پیش که داشت خودش لباسش رو پوشیده و آماده‌ی دیدار با همسر آینده‌اش می‌شد.

روز هایی که خیلی دور و خیلی نزدیک به نظر می‌رسیدند باعث فشردگی قلب و پر شدن پشت پلک های سوزناکش شدند اما طبق قول و قرار قبلی با خودش، دیگر حق اشک ریخت برای او رو نداشت. پس تنها برای ثوانی‌ای چشمانش رو بسته و آرامشش رو حفظ کرد.
و بعد هم با عذرخواهی کوتاه برای کشیدن سیگار از ساختمان دوطبقه و نسبتا بزرگ خانه‌ی پدری افراح بیرون زد. تاریکی فضا به لطف ریسه های آویز شده نه چند نخل داخل حیاط چندان حس نمی‌شد و نسیم مرطوبی که گاه می‌وزید باعث شد برای روشن کردن سیگار دستش رو مقابل فندکش گرفته و کمی به جلو متمایل بشه و در ادامه با پک عمیقی روشنش کرد.

***

قطرات عرق از پیشانی‌اش روی کف اتاق چکیده و رگ های برجسته‌ی بازو و دستانش با هر بار انجام حرکت پوش‌آپ منقبض می‌شدند. بعد بیستمین حرکت، شمار تعداد از دستش خارج شده و تمام قصدش وارد کردن فشار بیشتر به قصد تخلیه‌ی خشم و انرژی بود.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now