-27

1.6K 279 270
                                    

[Goodbye?]

گوشی موبایلی که برای پنجمین بار در حال نواختن زنگ تکراری بود رو بالاخره از جیب خارج کرده و به گوشش نزدیک کرد.

_بله بابا؟

رگه‌های کلافگی توی لحنش کاملا واضح بود اما برای یاسر با اعصابی برافروخته پشت خط، این مسائل اهمیت چندانی نداشتند.

_هیچ معلوم هست کجا غیبت زده پسر؟
هوا داره تاریک میشه.

زین نگاه شیطنت آمیزی سمت شخص مجاورش که مشغول رانندگی بود انداخت و گوشه‌ی لبش به طرف بالا جهت گرفت. چیدن سناریوی خیالی طی چند ثانیه جزو کارهای همیشگی‌اش برای فرار از حقیقت محسوب میشد.

_دوستم آفتاب زده شد مجبور شدم ببرمش درمانگاه. جیپ و کنار ماشینا پارک کردیم با ماشین لیام برگشتیم سوییچ پشت صندلی توی جعبه‌ی کمک‌های اولیه‌اس. بابا دارن صدام میکنن سرمش تموم شده برم مرخص کنم اون بنده خدا رو و ببرمش خونش، بعد حرف میزنیم باهم.

محض اتمام جمله‌ی نسبتا طولانی‌اش که بی‌وقفه ادا شده بود سرسری تماس رو قطع کرده و نفس عمیقی کشید.
اتفاقات ساعات اخیر با سرعت بالایی رخ داده و حالا فقط خاطرات پررنگ پس ذهن هر دو نقش بسته بود.

_دوستت؟

صدای آروم و لحن خنثی لیام دستش رو گرفته و از افکار افسار گسیخته‌اش بیرونش کشید.
اولین گفت‌وگو بعد اون اتفاق قطعا قرار نبود به سادگی صورت بگیره ولی جای شکر داشت که خود مرد شروع کننده‌ی بحث بود.

_توقع داشتی چی خطابت کنم؟

متقابلا با لحن بی‌حس مشابه سوال کرده و پاکت سیگارش رو چند مرتبه برای خروج نخ سفید رنگ به رون پاش کوبید.
سنگینی فضا کاملا حس می‌شد و همین موضوع تا حدودی هر دو رو به مرز کلافگی می‌کشید.

لیام نگاه کوتاهی به صورت بین دود و گونه‌های فرو رفته‌‌ی پسر حین کام گرفتن انداخت و پوزخند تمسخر آمیزی کنج لبش نشست.

_مستخدمت؟

چرخش بی‌حوصله‌ی چشم‌های زین توی حدقه گرچه از دیدش دور موند اما لحن پر کنایه‌‌اش واضحا قابل لمس بود.

_تو برای مستخدم بودن زیادی شبیه گنگسترایی. خودت بگو دوست داری چی معرفی بشی به بقیه؟ گرچه وضعیت رابطه‌ی ما کاملا مشخصه.

کلمات فی‌البداهه پشت هم نشستند اما درست از جایی بین استخوان‌های قفسه‌ی سینه‌اش بیرون می‌خزیدند. نیاز داشت موقعیتش رو توی زندگی اون مرد بدونه گرچه طبق معمول با ادبیاتی تخریب کننده.

در مقابل هم لیام زمان غلطی برای سکوت انتخاب کرده و ادامه‌ی مسیر بدون جوابی از جانبش طی شد و محض رسیدن به ساختمان ویلا زین بدون اتلاف وقت سمت اتاقش پا تند کرد و چندین بار با صدای بلند توله ببرش رو مخاطب قرار داد.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now