-15

1.6K 311 542
                                    

[Eyes]

همه چیز شش سال پیش در تاریخ دوازده‌ام دسامبر سال دوهزار و پانزده با مرگ جرالد پین افسر ویژه‌ی فدرال، بینابین یکی از عملیات های مهم، و جایگزینی پسر ارشدش به این عنوان داخل سازمان، شروع شد.

و دنباله‌اش پرونده‌ای مبنا بر سرقت اسناد سریِ دولت ایالت متحده‌ی آمریکا و استعفای نابهنگام چند تن از نماینده ها و اعضای کابینه، روی برد قرار داشت.

با فاصله‌ی سه ماه بعدِ این اتفاق، خبر مفقود شدن لیام پین، جانشین جرالد پین، وقتی فرماندهی انهدام یکی از گروه های مافیایی رو به عهده داشت، خفقان زیادی سهمِ سازمان کرد.

ظاهرا برای حفظِ امنیت خانواده‌ی پین اخبار، اسم، یا حتی عکسی از اون پدر و پسر به عنوان اعضای فدرال توی هیچ رسانه‌ای نشر نشده بود‌.

یک سال تجسس در نهایت با اعلام مرگ لیام پین به اتمام رسید و پسوندش، هویت جدیدی متولد شد.

سرقت های پیاپی اسنادِ محرمانه در نقاط مختلف دنیا، از سازمان های مخفی سیاسی گرفته تا مافیا های دولتی، با چالشی بزرگ مواجه بودند.

فروش، اخاذی، ایجاد تفرقه و حذف مهره های مهم، طی پنج سال مسبب تمام این جریانات رو تبدیل به قدرتی برتر کرد.

حالا عنوانِ ارباب، با نفوذ و اطلاعاتی که در دست رس داشت ترسناک ترین کابوس و در عین حال ارزشمند ترین بود.

با انگشت هایی که روی ران پاش قرار داشتن بی‌اختیار به پارچه‌ی شلوار چنگ زد و کمی جا به جا شد‌.

هر چقدر که پیش می‌رفت، از نظرش اون مرد در عین غیرقابل توقف بودن، حکم یک نابغه‌ با توانایی های وحشتناک رو داشت.

سرش رو به دیوار پشتش تکیه داد و چند نفس عمیق کشید.
چرا به شکل عجیبی تمام این ها براش تحریک کننده بودند؟

طبیعتا باید می‌ترسید یا از دردسر فاصله می‌گرفت اما تنها با ضربان دیوانه وار قلب و بدنِ گُر گرفته‌‌اش جواب همه‌ی افکار ضد و نقیضش رو داد.

بین انبوه پوشه ها عکس آشنایی دید که به گوشه‌ی پرونده‌ای، سنجاق شده بود.

مردی در آستانه‌ی چهل سالگی، موهای پرکلاغی لب هایی باریک و صورتی گندمگون.

پرونده رو باز کرد و نگاهی به اولین صفحه‌اش انداخت.
خالد ابو محمد...
لحظه‌ای برای خواندن ادامه‌اش مردد شد.
اگه افکار منفی‌اش حقیقت پیدا میکردند چی؟

با تردید چشم هاش رو روی کلمات بعدی چرخوند و محل زندگی، وضعیت اقتصادی و خانوادگی، حتی اسم تک تک بچه ها و همسرش هم یاد داشت شده بود‌.

بی قرار به صفحه‌ی بعدی رفته و محض دیدن اسنادی که نشون میداد سرایدار بی‌گناهش همراه خانواده‌اش از اون کشور مهاجرت کردند، نفس راحتی کشید.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now