-25

1.8K 289 436
                                    

[Völkermord]

  در صدد بی‌نفسی، دست از له کردن تکه‌های نان تست بین انگشتانش برداشته و سرش رو بالا گرفت.

نگاه لیام برخلاف تصوراتش چیزی شبیه به تمسخر یا ریشخند نداشت. رنگ شفق مانند عجیبی بین دشت تیره‌ی چشمان مرد دیده می‌شد. آرام، مروق و از پاافتاده.

حس غربت توی جمعی که تک‌تک افرادش رو از سال‌های کودکی‌اش میشناخت قطعا احمقانه، ولی حقیقی بود. و گرچه قبول کردنش دشوارترین کار ممکن بود، اما لیام حکم گوشه‌ای دنج، گرم و غیرقابل دسترس رو در برابر تمام دنیا داشت.

زین به دنبال سرزمین خودش توی این بی‌هویتی می‌گشت. به دنبال آغوشی که عطر وطن می‌داد.

شاید هم تنها به دنبال حدفاصل بین دستان مردی که عجیب داشت توی روحش حلول می‌کرد بود.

***

عینک آفتابی‌اش رو روی چشم جابه‌جا کرد و نگاه دوباره‌ای به ورودی ساختمان انداخت.

دقایقی می‌شد که لیام اون رو مقابل آپارتمان داخل ماشین تنها گذاشته و برای جمع کردن ساکِ لوازم و حرف زدن با دخترش رفته بود.

زین وقتی از عدم حضور مرد مطمئن شد، بدون تعلل شروع کرد به زیر و رو قسمت‌های مختلف ماشینِ لیام.

سیستم داخلی برخلاف تصورش کاملا وضعیت عادی‌ای داشت. نه خبری از ارتقای سطح بود و نه تقویت کننده‌های غیرمعمول. هرچند اطمینان داشت شرایط این ماشین با موارد مشابه‌اش تفاوت‌های بارزی داره.

_نباید انقدر حوصله سر بر باشی پیرمرد.

زمانی که هیچ چیز خاصی دستگیرش نشد، با بی‌حوصلگی غر زد و این‌بار انگشتش رو روی دکمه‌‌ی جعبه داشبورد کشید و محض باز شدن درپوش اون قسمت، سوت متددی سر داد.

_همینه.

بدون تلاش برای حفظ لبخند عمیقش، اون روگر جی‌پی خوش ساخت رو دست گرفت و بعد از چک کردن خشابش که کاملا پر بود با هیجانِ ملموسی نفسی کوتاه کشید. هرچند تیراندازی رو به خوبی یاد گرفته، اما همیشه ترس از حمل اسلحه مانع خریدش می‌شد. و از قرار معلوم این مسئله کوچک‌ترین اهمیتی برای اون مرد نداشت وقتی اینطور آزادانه حتی توی ماشینش هم مسلح بود.

کلت کمری رو سر جای سابقش انتقال داد و به باقی محتویات داخل داشبورد نگاه کرد. فندک اتمی استیل، قیچی سیگار برگ و ورق شش تایی و دست نخورده‌ی کاندوم که با فونت درشت واژه‌ی دو‌ ایکس لارج رو کنار بسته‌بندیِ سبز رنگش حک کرده بودند.
بی‌اختیار ابرویی بالا انداخت و نیشخند درشتی زد.
این مسئله داشت جالب می‌شد.

_شاید اونقدرا هم که به نظر می‌رسید حوصله سر بر نباشی لی.

برای بررسی وضعیت به بیرون پنجره گردن کشید و محض دیدن اندام آشنای مرد در حال خروج از دروازه‌ی سکوریتی لابی، همه چیز رو سر جاش برگردوند و صاف روی صندلی نشست.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now