-38

1K 208 177
                                    

[One...two...shoot]


پنج بنز سی-کلاس سیاه رنگ با فاصله‌ی یکسان از هم مقابل ورودی فرودگاه منتظرِ به زمین نشستن چرخ‌های هواپیمای شخصی سفیر انگلستان بودند و بین اجتماع بادیگاردها اطراف محوطه‌ی باند، شمایلی از مردی آشنا هم دیده میشد که با اخمی محو روی پیشانی مشغول وارسی اطرافش بود و سعی می‌کرد توجهی به همکار پرحرف مجاورش نداشته باشه. اصلا زمان خوبی برای ایجاد درگیری و دشمن‌تراشی نبود اما اون مردِ نسبتا کوتاه‌قد با سری تراشیده و چشمانِ آبیِ خالی از هر گونه احساسِ مثبت، گویا قصدی مبنی بر سکوت نداشت و مثل دستگاهی مکنده تمام صبر و انرژی‌اش رو به سمت خود می‌مکید.

_باید خیلی کار درست باشی که ولیعهد شخصا معرفی‌ات کنه برای فعالیت توی جوخه‌ی ما و ورود به ساختمون اصلی. مگه نه؟

لیام بار دیگر تمام میلش برای کشیدن اسلحه‌اش سمت جمجمه‌ی مرد و گذاشتن نقطه‌ای انتهای همه‌ی جملاتش رو کنترل کرده و با لحنی خنثی و صدایی آرام جوابش رو داد‌.

_این‌بار که ولیعهد رو از نزدیک دیدی سوالت رو ازش بپرس.

و دنباله‌ی لحن تند و تیزش قدم بزرگی طرف مخالف او برداشته و تا حد امکان فاصله‌اش رو به قدری حفظ کرد که صدایی به گوشش نرسه. در اون مکان تفاوتی بین دوست، همکار و جاسوس نبود و این حقیقت رو بهتر از هرکسی می‌فهمید.

دقایقی بعد با فرود هواپیما و پیاده شدن شخصِ سفیر همراه چند نماینده و سخنگو، به تبعیت از بقیه‌ی افراد برای اسکورت اونها سوار یکی از ماشین‌ها شد و سمت مقصد بعدی، هتلی که زیرمجموعه‌ی کاخِ الیزه بود راه افتادند.

هتل که ساختمان چند طبقه‌‌ای با قدمتی بالا بود در ضلع شرقی خیابان مجاور کاخ الیزه قرار داشت و وقتی به اون مکان رسیدند که تقریبا نزدیک غروب آفتاب بود.

محض توقف آخرین اتوموبیل کنار بنای هتل، صدای رئیس گروهِ آلفا داخل گوشی‌های متصل به گوش بقیه‌ی بادیگاردها پخش شد که اسامی چند نفر رو جهت استقرار توی لابی و مقابل ساختمان هتل نام برده و به بقیه دستورِ برگشت داد.

لیام وقتی دید جزو افراد انتخابی نیست، مستأصل قصد داشت به هر طنابی چنگ زده و اقدامی بکنه که با زنگ خوردن تلفن مردِ مجاورش سکوت سنگینی داخل ماشین ایجاد شد و پشت‌بندش صدای زمخت رئیس برای دومین بار داخل گوشی‌ها پیچید.

_کدومتون با خودش توی زمان عملیات وسیله‌ی ارتباطی شخصی آورده؟

بادیگارد بی‌نوا بعد قطعِ تماسش با صدایی نسبتا جدی و البته کمی دلخورده شروع به دفاع از خود و حقوق انسانی‌اش کرد.

_آستین برِد قربان، شماره‌ی یک سه سه.
این موبایل با هماهنگی قبلی پیشمه. همسر باردارم توی حومه‌ی شهر داخل مزرعه‌است و ازش خواسته بودم هر وقت که نیاز به کمک داشت باهام تماس بگیره و در دسترسش هستم. به خاطر سرپیچی از قوانین و ترک ماموریتم هر چیزی رو قبول میکنم اما الان باید برگردم پیش همسر و دخترم نمیتونم برای شیفت شب بمونم.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now