-20

1.6K 298 309
                                    

[The fear]


چند ساعت قبل-عمارت حبیب

با چشم مسیر قدم‌های پسری که تا لحظاتی پیش باعث جلب توجه لیام شده بود رو دنبال کرد و محض خروج پسر از ساختمان، بین جمعیت لولیده و دنبالش رفت.

پسر خوش چهره‌ی عربی گوشه‌ی حیاط بزرگ عمارت مشغول تلفن همراهش بود و زین نگاه کلی به اطرافش انداخت و محض شنیدن صدای پارس از تاریکی انتهای باغ افکار شیطانی‌ای سمتش هجوم آوردند.

‌ گام های سبکش رو سمت منبع صدا کشید و بالاخره بین تاریک و روشنای اطراف، سگ بزرگ چثه‌ای که به زنجیر کشیده شده بود رو دید.

قطعا بعدها از عملش پشیمون میشد اما حالا تنها چیزی که توی ذهنش جولان میداد تخلیه هیجاناتش بود.

فاصله و طول زنجیر رو تخمین زد و قدمی به جلو
برداشت. سگ با حس حضور پسر سروصدایی بیشتر تولید کرده و لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت.

زین دست راستش رو سمت حیوان ناآرام بلند کرده و قدم دیگه‌ای نزدیک شد.

_هشش آروم پسر خوب، آروم باش.

دقایقی زمان برد که بالاخره سگ کمی آرام شد و حالا با چشمانی سرخ به انسان یاغی مقابلش نگاه میکرد.

وقتی دست های زین سمت انتهای زنجیر رفت، با اشتیاق منتظر آزادی نشست و محض شل شدن زنجیر قلاده‌اش، با تمام توان خود رو جلو کشیده و دنبال پسری که به سرعت مقابلش میدوید یورش برد.

زین خرسند از اتفاقات پیش رو، سریعا بالای پله پرید و حیوان عصبی پشت سرش با دیدن سوژه‌ی جدیدی به سمت دیگه‌ی باغ رفته و نسبت به شخص قبلی بی‌تفاوت شد.

پسر بخت‌برگشته گوشه‌ی حیاط که همچنان غرق صحبت با مخاطب پشت تلفنش بود به محض حس کشیده شدن دشداشه‌اش فریاد بلندی سر داد و اصوات حاصل از ترسش تمام محیط رو فرا گرفت.

این بین که لبخند رضایت مندی روی لب‌های زین نشسته بود، با وحشت نمایشی داخل سالن رفت و به چند نفر اطراف و محافظ‌ها خبر ناگوار رو داد تا به پسر بی‌گناه کمک کنند.

_میبینم بالاخره تنها شدی.

نشستن دست ظریفی روی شانه‌اش و پیچیدن صدای آشنا کنار گوشش، باعث شد لبخند عمیقش پاک شده و با اخم محوی به پشت سر برگرده...

***

خیره به دیوار مقابلش پا روی پا انداخته و پیچیدن صدای قدم های محکم و دنباله‌اش بسته شدن در ورودی ساختمان رو شنید.

تصویر مقابل پشت لایه‌ای محو تار شد، گویا شخص مجهولی توی گوش‌هاش دائما تنهایی دوباره‌اش رو نعره می‌کشید و در این میان زین، سیگاری روشن و بین دو لب گذاشت. و رفتن و محو شون رو برای دومین بار تماشا کرد.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now