[Unaware]
_منم میخوام بیام.
لیام آخرین دکمهی پیراهنش رو بست و از داخل آینه به چشمهای مصمم پسر پشت سرش نگاهی انداخت.
_دیر کردی، برگرد بیمارستان.
زین متقابلا نفس پر حرصی کشیده قدمی نزدیکتر شد. گرچه کاملا به احمقانه بودن خواستهاش واقف بود اما در حال حاضر و با همهی وجود میخواست اون مرد رو همراهی کنه و از افعالش سر در بیاره.
کت لیام رو از روی تخت برداشته و پشت سرش ایستاد.
_فاک به بیمارستان من میخوام با تو بیام.
بعد اینکه مرد هر دو دستش رو داخل آستینهای کت برد، دستی به یقهاش کشید و در آخر بوسهای از پشت کت روی شانهی پهن لیام گذاشت.
خیره به انعکاس نگاه جدیاش توی آیینه، لبانش رو سمت لالهی گوش اربابش برد.
_لطفا.
***
با توقف ماشین لیام سمت دو سرنشین عقب برگشت و به ساختمان مجاورشون اشاره کرد.
_برید داخل و منتظر باشید.
نیدین و زین حین پیاده شدن از ماشین نگاه نه چندان دوستانهای به هم انداخته و وارد طبقهی اول ساختمانی شدند که انگار کاملا خالی شده بود.
راهرو، دفاتر متعدد، و آسانسورهای خاک گرفته نشون میدادند مدتهاست اون محیط دست نخورده باقی مونده.
دختر جوان که گویا مسیر و نقشهی ساختمان و طبقات رو به خوبی بلد بود، محض پیاده شدن از آسانسور سمت در بزرگی انتهای راهرو رفت و بازش کرد.
سالن مقابلش به همراه صفحهی الایدی، پروژکتور، و میزی طویل، یک اتاق کنفراس رو تشکیل میداد._خودتو توی این قضیه قاطی نکن مالیک.
نیدین همونطور که موهای بلندش رو بالای سرش میبست از بین لبهای صورتی رنگش آشکارا و غیرمستقیم تهدیدش کرد.
و در مقابل زین هم روی لبهی میز پرید و ابرویی بالا انداخت. رنگ عدم صمیمیت توی نگاه دختر به راحتی قابل دیدن بود._پدرت بهم اعتماد داره، پس بهتره تو هم داشته باشی دختر.
_اوه به تو نه، اون به خودش و کارهاش اعتماد داره.
پسوند حرفش کوله پشتی که همراهش بود رو باز کرد و کلاه لبهدار سیاه و ماسکی همرنگش به دست زین داد.
_بپوششون و بیحرف یه گوشه بشین.
دقایقی بعد در سالن برای دومین بار باز شد، و سه مرد و یک زن به ترتیب داخل اتاق شدند.
هیچ چیز عجیبی در ارتباط با اونها وجود نداشت. ظواهری عادی و رفتارهای کاملا نرمال روزمره. نیدین تمام مدت راس اتاق و روبهروی صفحهی خاموش مانیتور ایستاده بود و انتظار استقرار افراد رو میکشید.
YOU ARE READING
LIGHT RED
FanfictionI'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed