-35

1.3K 235 363
                                    

[Our killer]

خدمتکار بعد از پر کردن فنجان‌های چینی سفید رنگ با طرح گل‌های سرخ توسط قوری چای داخل دستانش، تعظیم کوتاهی انجام داده و اون جمع دو نفره‌ رو ترک کرد.

ولیعهد جوا‌ن با لبخند محوی که ته مایه‌‌ای از ستایش مرد به‌ظاهر همیشه ساده و درعین حال خیره‌کننده‌‌ی مقابلش داشت، پا روی پا انداخته و برای جلب توجه او تک سرفه‌ی تصنعی زد.

_نظرتون چیه بریم سر اصل مطلب موسیو پین؟
اخیرا زمزمه‌های زیادی توی کابینه با مضمون توطئه علیه پدرم پیچیده و طبق معمول بریتانیا سردمدار این جریانات و مداخله‌هاست. خانواده‌ی سلطنتی به نتیجه‌ی واحدی رسیدن و چیزی که حالا من از شما میخوام یکی از افراد کارکشتتون برای نفوذ به داخل حذب اصلی و منحل کردنشه. جدا از این کلیات، مسئله‌ی مهم اینجاست که نمیتونیم نیروی پیشتیبانی برای نفوذی تدارک ببینیم و شخص با علم براینکه امکان شناسایی و حذف شدنش بالاست باید توی ماموریت حضور پیدا کنه. دولت فرانسه مسئولیتی رو به عهده نمیگیره.

سابین محض اتمام جملات از پیش تعیین‌شده‌اش، نفس عمیقی کشید و با آرامش فنجان چای رو به لبانش نزدیک کرد. همه‌ی وجودش چشم و گوش بود برای دیدن عکس العمل، و شنیدن حرف‌های مرد.
و از طرفی اگر این پینشهاد توسط تیم لیام پذیرفته و عملی می‌شد، شاهزاد‌ه‌ی فرانسوی قدمی بزرگی سمت جانشینی برمی‌داشت.

همچنان به صورت ناخوانای مقابلش خیره شده بود که بین لبان مرد فاصله‌ی اندکی افتاده و کلمات روزنه‌ای سمت بیرون پیدا کردند.

_پس یه پیش مرگ میخواید.

پسر جوون با مکث آشکاری موهای طلایی رنگ کوتاهش رو از روی چشمانش کنار زده و زیرکانه جواب داد.

_فکر می‌کردم افراد تیمتون جزو همین آدمان. کسایی که چیزی برای از دست دادن و خانواده‌ای برای عزاداری ندارن و کل هدفشون خلاصه شده توی کار.

_من گروهم رو فدای تصمیمات تو و برادرات که توهم سیاستمداری دارن نمیکنم. مخصوصا وقتی این کار هیچ سودی برای ما نداره و فقط مضحکه محسوب میشیم‌.

لحن و صدایی که از تاریک‌ترین راهروهای جهنم نشأت گرفته و به گوش می‌رسید باعث شد برق نگاه طوسی رنگ سابین به یک‌باره خاموش بشه.

لیام پین مجموع همین تناقضات بود. کنارش احساس امنیت ایجاد میشد و درعین حال وهم و ترس، تمامت رو فتح و تصرف می‌کرد. بی‌اختیار و برای فرار از نگاه تیز و سرخ مرد سرش رو پایین انداخت و لب زد.

_همچین جسارتی نکردم.

خودش هم متوجه بود تمام اعتماد به نفس و مَنیت بخار شده و حالا فرق چندانی با یک پسر معمولی درمقابل ارباب نداره و همین موضوع هیجان و ضربان قلبش رو بالاتر برده بود.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now