-40

831 195 223
                                    

[Derniers souffles]

پنج هفته قبل

مرد با قدم‌های بلند و سریع وارد اتاق نسبتا تاریک انتهای راهرو شد و متعجب نگاهش رو بین جسد و اندام خمیده رئیسش چرخاند. برنامه‌ای که لیام درنظر داشت تفاوت فاحشی با صحنه‌ی مقابلش می‌کرد و گویا طی دقایقی عدم حضورش اتفاقاتی که نباید رخ داده بود.

_کجا بودی؟

با پیچیدن صدای آرام لیام فاصله‌‌اش رو تا مرکز اتاقک پر کرده و نگاه دقیق‌تری به جسم بی‌جان زنی که کف زمین افتاده بود انداخت. گرچه لحنش درمقابل اوضاع و احوال رئیسش زیادی بی‌تفاوت جلوه می‌کرد، اما تلاشی برای تغییر دادنش هم انجام نداد.

_پشت سیستم.

مرد مقابل نفس سنگینش رو با سرفه‌ی کوتاهی از ریه بیرون داد و تمام انرژی‌اش رو خرج کرد تا فریاد نکشه‌.
حس عروسک بی‌اراده‌ای رو داشت که بین دستان مجهولی به بازی گرفته شده و این دقیقاً نقطه‌ی مقابل شخصیت ارباب بود.

_پشت سیستم نبودی.

حق با او بود. لویی با مکث آشکاری چشمانش رو دور تا دور اتاق جهت داد و درنهایت خیلی کوتاه جمله قبلش رو تصحیح کرد.

_چند لحظه رفتم پیش هری.

همین اسم خیلی آشنا کفایت می‌کرد که تمام سدهای ترک خورده‌ی آرامش و خودداری مرد یک باره فرو ریخته و به قصد ویرانی همه چیز طغیان کنه.

_چند لحظه رفتی پیش دوست‌پسرت و ما الان اینجا یه جنازه داریم.

لحن توبیخ‌گرانه‌ و متمسخر لیام که با فریادی بلند پی‌چید باعث شد او هم کنترلش رو از دست داده و متقابلاً پرخاش کنه. البته، همچنان پشت موضع تسلیم سنگر داشت که عصبی کردن اون شیر زخم‌خورده فعلِ احمقانه‌ای بود.

_چشمات رو باز کن پین من یکی از اون احمقای زیرت نیستم که سرم داد میزنی، خودت کجا بودی وقتی باید توی این اتاق لعنتی می‌موندی؟

هر دو مرد با صورت‌های عصبی و نفس‌های عمیق بالای سر جسد زاهور حبیب ایستاده بودند و گویا تا لحظاتی دیگر قصد دریدن گلوی هم رو داشتند.

لیام وقتی بحث رو بی‌نتیجه دید، با زانو زدن کنار جسد دستش رو زیر سرِ مقتول گذاشت و بعد بلند کردنش از روی زمین، سوراخ روی پیشانی‌اش رو دقیق‌تر نگاه کرد.

_پوست از داخل به بیرون شکافته شده.

و سپس گردنش رو چرخانده و این‌بار با کنار زدن موهای بلند و سیاه رنگ و خون‌آلود زن دنبال سوراخ دیگه‌ای گشت و کمی پایین‌تر از استخوان آهیانه سوراخ دیگه‌‌ای پیدا کرد.

LIGHT REDWhere stories live. Discover now