Fucking Touch -3-

4.8K 504 92
                                    

ماشینو جلوی خونمون نگه داشت و سمتم چرخید.
-مطمعنی نمی‌خوای بیای پیشه من؟
با بیحالی زدم رو شونش و خندیدم.
-نیاااز نیستت... هوسوکی پیشمه... تنها که نیستم.
شونه هامو چنگ زد و نگهم داشت.
-اما من به اون پسره حسه خوبی ندارم، نمیخوام شب پیشش بخوابی...
با ابروهایه بالا پریده سمتش چرخیدم.
-احمق اون داییمه... چه فکری دربارش کردی؟
اخماشو تو هم برد و صورتشو جلو آورد.
-من و یونگیم برادر بودیم...
لبمو گزیدم و رومو برگردوندم.
-داداشه تو زیادی عوضی بود..
سرشو چسبوند به گوشم و گازش گرفت.
-چیزی گفتی توله خرگوش؟
با عصبانیت هولش دادم.
-نخیرممم... چیزی نگفتم... انقدم گوشایه منو گاز نگیر پاره شددد...
نیشخند زد و با دستش پشت گردنمو لمس کرد.
-مگه نمیدونی خوشمزه ترین جایه خرگوشا، گوشاشونه؟
با شیطنت برگشتم سمتش.
-می‌خوای منم خوشمزه ترین جاتو گاز بگیرم تا عقیم شی‌؟
خندید و لپامو کشید.
-اونجوری که بچه هایه خودت یتیم میشن بیبی...
با یادآوریه صحنه هایه خیسه چند دقیقه ی پیش، گونه هام رنگ گرفت و رومو برگردوندم.
‌-اوکی، من دیگه میرم... شب بخیر.
پهلوهامو نگه داشت و آروم گونمو بوسید.
-شب بخیر کیم جانگکوک.
مطمعنم اگه بیشتر میموندم یه دست دیگه هم بهش میدادم، پس سریع پیاده شدمو دره ماشینو کوبیدم.
چند قدم جلو رفتم اما با دیدنه بابام که با تیشرت قرمز و شلوارک مشکیش جلوی در وایساده، پشمام ریخت.
(به. گا. رفت. ام)
-بَه پسره گلم چه عجب ازین طرفا؟
با اخم جلو اومد.
-معلوم هست تا اینموقع کجا بودی؟
گوشیشو آورد بالا.
-تلفنتم که جواب نمیدی..
با دیدنه عصبانیتش رسما لال شدم.
میدونستم که بابام رو دیر کردنم حساسه مخصوصا ازونجایی که شغلش حساسه و ازین بابت نگرانه که برای من اتفاقی بیفته.
آب دهنمو قورت دادم و تو ذهنه فاکیم دنباله یه بهونه گشتم.
-سلام آقای جئون.
با تعجب سمته ته برگشتم، که با قدمای بلند سمت بابام اومد و باهاش دست داد.
بابام اخماشو جمع کرد و لبخنده گنده ای زد.
-سلامممم داماده عزیزمم... ازینطرفا!
ته با لبخند سمتم چرخید و کمرمو گرفت.
-جانگکوک تا الان با من بود آقای جئون، نیاز نیست نگران بشید.
(چه عقب این کیم کونی یبار سمته منو گرفت :')
بابام با شیطنت نگام کرد.
-خیلیم عالی... از پیرهنه کوک معلومه خیلی بهش خوش گذشته.
سرمو با تعجب پایین آوردم و وقتی دیدم که دکمه هامو جا به جا بستم به خودم لعنت فرستادم.
(فاککک... یبار نشد تو جقی بازی در نیاری جانگ کوک.)
ته لبخند مصنوعی زد و دم گوشم غرید.
-یکاره ساده هم نمیتونی درست انجام بدی بچه خرگوش...
دستمو پشت کمرش بردم و از کونه گردش نیشگون گرفتم.
-تو یکی ساکت شو کیم حشر.
بابام با لبخنده گنده سمته ته برگشت و دستشو کشید.
‌-حالا که تا اینجا اومدی باید شبو اینجا بمونی عزیزم... نمیشه شب بدونه کوک بخوابی که.
با چشمای گرد شده دنبالش رفتم و دستشو کشیدم. ‌-بابااااا...
اخم کرد و زیر لب غر زد.
-برو اون داییتو از روی تخت بنداز پایین، جایه دامادمه...
-اما...
بی توجه بهم دسته تهیونگو کشید و داخله خونه برد تا با مامانم احوالپرسی کنه.
(واو عالی شد... اگه هوسوک ببینه با تهیونگ برگشتم تا عمر دارم مسخرم میکنهههه... تازه باید یجوری دست به سرش کنم تا شب کنارم نخوابه... فاکک.)
سریع از پله ها بالا رفتم و دره اتاقو باز کردم.
هوسوک با شکم روی تخت خوابیده بود و داشت با گوشیش چت میکرد.
با تردید جلو رفتم.
-سلام سوکی...
سمتم چرخید و لبخند زد.
-سلام کوکی... چرا انقد دیر کردی؟
چرخید و با دیدنه تهیونگ تو چارچوبه در ساکت شد.
تهیونگ با سینه هایه سپر کرده جلو اومد و نیشخند زد.
-سلام هوسوک شی...
هوسوک با گیجی باهاش دست داد و روی تخت نشست.
-شما اینجا چیکار میکنی؟
دستشو پشت کمرم انداخت و مثل پرتقال چلوندم.
-اومدم شب پیشه نامزدم بخوابم.
هوسوک نیشخند زد و ابروهاشو بالا انداخت.
-صبح میگفتی همسر... الان میگی نامزد... بالاخره معلوم نیست رابطتون چیه؟
ته جلو رفت و لبخنده کشداری زد.
-همین که الان وسط اتاقش وایسادم رابطمونو مشخص نمیکنه؟
هوسوک شونه بالا انداخت و به تاج تخت تکیه داد.
-بهرحال که کوک امشب پیشه من می‌خوابه...
ته ابروهاشو تو هم کشید و منو بیشتر به خودش چسبوند.
-نخیرم با من می‌خوابه...
هوسوک نوچی کرد و پاهاشو دراز کرد.
-خواهر زاده ی منه، پس تو بغله من می‌خوابه..
ته پوزخند زد و به دستامون اشاره کرد.
-فعلا که دوست پسره منه پس با من می‌خوابه...
-نخیرم من... منو 5 ساله ندیده پس با من می‌خوابه
-چرت نگو هوسوک شی... با من می‌خوابه...
-متاسفم تهیونگ شی، ولی امشب نوبته منه...
-نخیرم کوک ماله منههه...
دیگه به حده آخرم رسیدم، پس گوشامو گرفتم و بلند فریاد زدم.
-هر دوتون خفه شیدددد محضهههه رضااای فاکک... مص دو تا بچه ی 5 ساله به جونه هم افتادیددد... سرمو خوردید لعنتیاااا...
هر دوشون با اخم و منتظر نگام کردن که ادامه دادم.
-کافیه... امشب همه با هم میخوابیم.
______________________________________

هومممم 😈💜🌚سه تاییم خوبه😉🔞👅😈😂ولی حس میکنم قراره پاره شیم 😂👅

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هومممم 😈💜🌚سه تاییم خوبه😉🔞👅😈😂ولی حس میکنم قراره پاره شیم 😂👅

Sexy Master 🍷💙•VkookWhere stories live. Discover now