هوسوک تا جایی که میتونست کش شلوارشو بالا کشید و با صدا رهاش کرد. با نیشخند برگشت سمت تهیونگ.
-تو نمیخوای لباساتو عوض کنی شازده؟
به شلوارش نگاه کرد و با مسخرگی پوزخند زد.
-نکنه میترسی آبروت پیشم بره، هوم؟
تهیونگ با غرور از روی تخت بلند شد و دستشو سمت دکمه های شلوارش برد.
-میترسم با دیدنش پنیک کنی هوسوک شی...
دکمشو وا کرد و شلوارشو پایین کشید.
-ولی خودت خواستی...
هوسوک با لذت به دراور تکیه داد و منتظر موند.
با دیدنه صحنه ی روبه روم چشامو بستم و محکم کوبیدم رو پیشونیم.
(همه دوست پسر دارن مام دوست پسر داریم. کصخل ترینش افتاده به ما...)
وقتی دیدم صدای سوک در نمیاد چشامو باز کردم و با تعجب نگاش کردم.
با چشمای درشت شده به باکستر ته زل زده بود و دهنش باز مونده بود.
ته با غرور سینشو جلو داد.
-یه شلوار بهم بده کوک...
با نیشخند ادامه داد.
-قبل از اینکه بعضیا قورتم بدن... هع.
هوسوک خودشو جم و جور کرد و روشو برگردوند. با غروره له شده زمزمه کرد.
-حالا همچین بزرگم نبود...
ته پیژامه ی صورتی که بهش داده بودمو بالا کشید و رو تخت پرید.
-مهم اینه که صاحبش پسندیدتش... مگه نه کوک؟
با گونه های سرخ شده سمتش رفتم و موهاشو کشیدم.
-خفه شو تهههه...
هوسوک دست به کمر اونوره تخت رفت.
-خب... بهتره از همین اول جاها رو مشخص کنیم. کوک اینور میخوابه، من وسط میخوابم، تهیونگ شیَم بغله من میخوابه.
ته با ابروهایه گره خورده برگشت سمتش.
-دقیقا چرا باید کناره تو بخوابم؟
دسته منو کشید و رسما منو تو بغلش شوتم کرد.
-نامزدم پیشه من میخوابه.
سوک اومد رو تختو دستمو کشید.
-ازونجایی که من داییشم پیشه من جاش امن تره... پس اینور میخوابه.
قبل از اینکه دوباره مص بچه ها به جونه هم بیفتن، خودمو وسطه تخت انداختم.
-من همینجا میخوابم.
هر دو با اخم سمتم چرخیدن.
-کووک!
متکارو زیره سرم انداختم و لنگامو باز کردم.
-هر کی اعتراض داره میتونه رو زمین بخوابه.
سریع هر دوشون چسبیدن بهم و پتو رو پیچیدن دورم.
ته تا جایی که میشد دستاشو دورم حلقه کرد و گونمو مص جاروبرقی بوسید.
-شب بخیر عسلمممممم...
سوک چشماشو نازک کرد و آروم از رونم نیشگون گرفت.
-شب بخیر کوکی جونم...
چشامو چرخوندم و خسته جوابشونو دادم.
-شب بخیر... رقیبای عشقی.
با کنترل چراغای اتاقو خاموش کردم و با لبخند چشامو بستم.
البته یادم نرفت که طبق معمول به درگاهه فرشته ی مهربون دعا کنم.
(فرشته ی عزیزم لطفا کونمو از هر خطره احتمالی ای نجات بده... خواهشا این کیم کونی حشرش نزنه بالا.... هوسوک شیم وسط خواب کرمش نگیره... مرسی اَه.)
تازه چشام گرم شده بود که صدای ته اومد.
-پیس پیس...
بیحوصله چشامو یذره باز کردم.
-چته؟
یکم مکث کرد و سمتم چرخید.
-حس نمیکنی دستم رو کونته؟
کونمو چرخوندم و وقتی چیزی حس نکردم پوکر جوابشو دادم.
-چیزی حس نمیکنم...
دوباره مکث کرد و ادامه داد.
-مطمعنم ماله خودته، خیلی نرمه...
حوصله ی مسخره بازیاشو نداشتم پس رومو چرخوندم که با قیافه ی برزخی سوک مواجه شدم که حتی تو تاریکیم مشخص بود.
با دندونای قفل شده غرید.
-به دوست پسره هورنیت بگو دستشو از کونم بکشه.
(وات د شتتتتت؟!؟!!)
با چشای درشت شده سمت ته چرخیدم.
-تهیونگگگگ...
ته که تازه فهمیده بود چیشده سریع دستشو عقب کشید و مظلوم چشماشو بست و خودشو به خواب زد.
کوبیدم رو پیشونیم و با شرمندگی سمت سوک چرخیدم.
-ببخشید سوک، نمیدونست کونه توعه.
اخماشو تو هم کشید و با حرص بدنشو عقب کشید.
-خجالتم خوب چیزیه.
لبمو گزیدم و خودمو انداختم رو سینه ی ته.
-خاک تو سرت ابرومونو بردی، محضه رضایه فاک دو دیقه حشرتو کنترل کنننن...
آروم لای یکی از پلکاشو باز کرد.
-ولی داییتم خوب چیزیه ها... خیلی نرم بود...
و بعد ریز ریز خندید.
سریع دستمو گرفتم جلوی دهنشو دم گوشش زمزمه کردم.
-آره اتفاقا خودمم میدونم... برای همین میخواستم امشب باهاش تنها بخوابم.
با اخم دستمو پس زد و گردنمو گرفت.
-چی گفتی؟
بهش لگد انداختم و عقب رفتم.
-شوخی کردم بگیر بکپ.
محکم کونمو چنگ زد.
-این دیگه کونه خودته نه؟
چشامو چرخوندم و سعی کردم دستای گندشو جدا کنم.
-آره خوده خودمم...
نیشخند زد و لبشو لیسید.
-پس با یه رابطه ی پر خطر چجوری؟
______________________________________کیه که مخالف باشه ددی، هومممم؟ 😈👅😉💦😈😈😈😈🔞🤤
رابطه پر خطرش خوبه😈🤝🤤💦💦💦💦
YOU ARE READING
Sexy Master 🍷💙•Vkook
Fanfiction✘ بوک اصلی چنل کیم تهیونگ استاد ادبیات کره دانشگاه ملی سئول. مرد سرد و محکمی که روی درسش کاملا جدیه و با کسی شوخی نداره. جئون جانگکوک پسری از خودراضی و مغرور که خودشو برتر از بقیه میدونه. دانشجویی که با پارتی بازی باباش وارد دانشگاه شده و همه ی درس...