Fuck Family -1-

4.5K 479 135
                                    

تو یه لحظه تموم قدرتمو جمع کردم و از زیره دستش فرار کردم. با ترس سمت در دویدم و بهش مشت زدم.
-کمکککک... خواهش میکنم یکی کمک کنههه... کسی اونجا نیستتت؟؟؟
هق زدم و بیحال روی زمین افتادم. بدنه برهنمو با دست پوشوندمو خودمو به در چسبوندم که دسته اون عوضی بهم نخوره.
با اخم بلند شد و بالای سرم اومد.
-از بچه هایی که گریه میکنن متنفرم.
گریه هام شدت گرفت.
-من... بچه... نیستم...
خم شد روی صورتمو فکمو گرفت.
-ولی برای من هنوز همون جانگکوک کوچولویی که از دور میدیدمش... همونقد بامزه و خواستنی.
با نفرت دستشو پرت کردم عقب.
-تو یه مریضه روانی ای... حتی به بچه ی خودت تجاوز کردی آشغال.
بی توجه بهم عقب رفت و روی مبل نشست.
-اوه جانگکوکی... اینجوری با پدرت حرف نزن عزیزم.
با خشم نگاهش کردم.
-من. پسره. تو نیستم. حرومی.
دوباره مشتمو به در کوبیدم.
با نیشخند خودشو جلو کشید.
-فرض کن گذاشتم بری... میخوای چیکار کنی؟
به مبل تکیه داد و پاهاشو روی هم انداخت.
-زندگیه تو امشب از هم پاچید پسر... فهمیدی مامانت یه هرزه ی خیانتکاره... بابای واقعیت منم... و حتی دوست پسره جنتلمنتم یه زمانی زیره من بوده.
با ترحم نگام کرد.
-حالا بگو دلت به چی خوشه ها؟
سرمو انداختم پایین و ذهنم قفل کرد.
(حالا چجوری تو چشمای ته نگاه کنم؟ بگم خودم، خودمو بفاک دادم؟ بگم یه بچه ی حرومزادم؟ یا بگم چجوری این لعنتی امشب تنمو کثیف کرد؟)
نفس عمیق کشیدم...
سرمو بالا آوردم و لب زدم.
-منو بکش.
با چشمای تیره خیز برداشت.
-چی؟
از جام بلند شدم و سمتش رفتم.
-منو بکش.
اخماش تو هم رفت و از روی مبل پا شد.
-چی مینالی بچه؟
خیره تو چشمای آشناش موندم.
-مگه من یه بچه ی حرومزاده نیستم؟ تو حتی نمیخواستی منو داشته باشی... پس بجاش الان جونمو بگیر.
با خشم به شونه هام چنگ انداخت.
-دیوونه شدی پسر؟ معلوم هست چی داری میگی؟
با بغض دستشو پس زدم و فریاد کشیدم.
-تو امشب تموم زندگیمو ازم گرفتی عوضی... خانواده ای که برام با ارزش بودو به گه کشیدی... تنها پسری که عاشقش بودمو جلوم خورد کردی... حتی با تمومه بیرحمیت بهم تجاوز کردی...
روی پاهام افتادم.
-همین حالا جونمو بگیر بزار بمیرم، حالم از خونی که توی رگامه به هم میخوره.
با خشم داد زدم.
-نمیخوام یه پسره حرومزاده باشم...
جلوم زانو زد و دستمو گرفت.
-جانگکوک...
اشکام دوباره پایین ریخت.
-از اسمم متنفرم، تو انتخابش کردی نه؟ چون خیلی شبیه اسمه توعه...
با بغض به سینش مشت زدم.
-از مامانم متنفرم که این اسمو روم گذاشت لعنتی... از همتون متنفرم.
محکم بدنمو توی آغوشش کشید.
-هیس بچه... تو الان تو حال خودت نیستی...
بدنم آتیش گرفت و شقیقه هام نبض گرفت. غریدم.
-دستتو. ازم. بکش.
با شوک عقب کشید و صدام زد.
-جانگکوک...
از جام پا شدم و سمت کتم رفتم. بدون اینکه جوابشو بدم بسته قرصی که از قبل توی جیبم گذاشته بودمو بیرون کشیدم و بی معطلی 3 تا ازون قرصای سفیدو بالا انداختم.
سمتم خیز برداشت و مچمو چنگ زد.
-این چیه بچه؟
نیشخند زدم و قورتشون دادم. بدونه اینکه جوابشو بدم روی زمین نشستم و بدنمو جمع کردم.
با عصبانیت بسته ی قرصو از روی زمین برداشت.
با دیدنش فریاد کشید.
-تو چه گوهی خوردی بچهههه؟
پوزخند زدم و از پایین نگاش کردم.
-دیگه هیچوقت منو نمیبینی... لی جانگسوک.
______________________________________

 ______________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

آخرشم نیومدی ددی... 🚬🌚👩🏼‍🦯
بیبی بانیمون رفت :')

فوش به جانگسوک کاملا آزاد... 🤡🔞😪🚬

Sexy Master 🍷💙•VkookWhere stories live. Discover now