خواستم از پله ها پایین برم که دستم محکم کشیده شد.
-ک... کوک...
محکم پسش زدم و نالیدم.
-دستتو به من نزن عوضی، ازت متنفرممم. توعم با اون عوضیا هیچ فرقی نداری...
تند تند از پله ها پایین اومدم که از پشت بغلم کرد.
-نرو کوک... التماست میکنم. ب.. بزار برات توضیح بدم...
اونقدر از دستش عصبی بودم که هیچی برام مهم نباشه، پس محکم هولش دادم و سمت در دویدم.
بدون توجه به فریادای بلندش از خونه بیرون زدم و با بیشترین سرعتم تو کوچه دویدم.
انقد عجله کردم که حتی نمیدونستم کولم کجاست تا به کسی زنگ بزنم، هر چند که اهمیت زیادیم نداشت... داشت؟
من یه پسره احمق بودم که خانواده ی لعنتیش و عشقشو از دست داده بود و حتی یه جای فاکی برای رفتن نداشت.
با شونه های افتاده سمت مقصدی که نمیدونستم کجاست راه افتادم.
بدون اونکه حواسم باشه پاهام منو سمت خونمون کشوند. جایی که یک روز دیدنه آدماش منو خوشحال میکرد.
با بغض جلوی در وایسادم و از بین میله های آهنی داخلو نگاه کردم... و این احتمالا دومین باری برای امروز بود که قلبم میشکست.
مامانم در حالی که لباسای نامرتبی داشت روی پله های جلوی در نشسته بود و به ماشینم که تو پارکینگ پارک شده بود، زل زده بود.
صورتش نسبت به اونچیزی که یادم بود 10 سال پیرتر نشون میداد و حتی رنگ موی همیشگیشم کمرنگ و از مد افتاده شده بود.
لبمو گاز گرفتم و خودمو کنترل کردم تا همونجا نزنم زیره گریه. دروغ چرا... حاضر بودم جونمو بدم تا فقط یکباره دیگه بتونم تن ظریفشو به آغوش بکشم.
صدای دادای بلند هوسوک از داخل خونه به گوشم رسید.
-چجوری گذاشتی بره اونجا اخه ها؟ توعه لعنتی که میدونستی اون کثافت چه آدمیه چجور پسرتو دستش سپردی؟
بلند تر فریاد زد.
-آره یادم نبود که تو پدرش نیستی.
و دوباره صداشون انقد اروم شد که نتونستم حرفاشونو متوجه بشم.
نگامو از پنجره گرفتم و دوباره به چهره مامانم دوختم. در حالی که اشکاش دونه دونه پایین میریختن لباشو گاز گرفته بود و پیرهن قدیمیمو که بین دستاش بود، چنگ میزد.
محکم دستامو مشت کردم، جوری که ناخنام کف دستمو زخمی کنن.
قبل از اینکه مامانم سرشو بالا بیاره و منو ببینه، با دو از خونمون دور شدم.داخل همون بار همیشگی شدم و بیحوصله روش یکی از صندلیا لش کردم.
هنوز چیزی سفارش نداده بودم که بوی عطر آشناش اومد.
-فکر کردم دیگه هیچوقت نمیبینمت...
برگشتم و بهش خیره شدم. مثل همیشه بهترین لباسشو پوشیده بود و از آرایش صورتش کم نشده بود.
سرمو چرخوندم تا وضعیت ترحم بارمو نبینه.
-فکر نمیکردم از دیدنم زیاد خوشحال بشی.
با صدای ظریفش خندید.
-من هیچوقت از تو متنفر نشدم کوک... دیدنت قرار نیست منو آزار بده.
نگاه خستمو بالا آوردم. با تعجب به شکم گردش خیره شدم.
-ا... این...
لبخند عمیقی زد و دستشو روی شکمش کشید.
-دارم مادر میشم کوک، باورت میشه؟
مات شده لب زدم.
-جسیکا...
دستای سردمو اروم گرفت.
-میخوای توعم حسش کنی؟
با هیجان بهش خیره موندم و سر تکون دادم.
آروم دستمو جلو برد و روی برآمدگی شکمش گذاشت.
با هیجان حواسمو به ضربه های آروم و ناهماهنگی که احساس میکردم، دادم.
لبامو گاز گرفتم و با ذوق نگاش کردم.
-چند ماهشه؟
موهای کوتاه شدشو از جلوی چشمش کنار زد.
-5 ماه... دکتر گفته که احتمالا 8 ماهه به دنیا بیاد.
دوباره نگاهمو به شکمش دادم و ته دلم خالی شد. حس اینکه یه جنین کوچولو تو شکمشه و حرفای مارو میشنوه خیلی شیرین بود.
با استرس نگاهش کردم.
-مشکلی نداره که اینجا باشی؟ میتونی کارتو به یکی دیگه بسپری... مدیریت کردنه اینجا کار سختی نیست.
ابروهاشو بالا انداخت و یه قلپ از شربتش نوشید.
-هر از گاهی میام سر میزنم... دیگه مثل قبلا اینجا کار نمیکنم.
با شک سوالی که توی ذهنم بودو به زبون آوردم.
-پدرش... کیه؟
آروم خندید.
-ماهه دوم باهام کات کرد... زیاد ازینکه بچه داشته باشیم خوشش نمیومد.
(احتمالا زندگی فقط برای من بچ نبود، نه؟)
با غم نگاهش کردم.
-حالا میخوای چیکار کنی؟
یه قلپ دیگه خورد و بیخیال جوابمو داد.
-خودم بچمو بزرگ میکنم. تا وقتی من هستم نمیذارم به هیچ کسه دیگه ای نیاز داشته باشه.
با دستم روی میز ضرب گرفتم.
-برات مهم نیست که در آینده ممکنه اذیت شه؟ بخاطر اینکه پدر نداره؟
نیشخند زد و با نفرت به گوشه ای از بار خیره شد.
-من به کسی خیانت نکردم یا قایمکی حامله نشدم که بخوام بخاطرش خجالت زده باشم، پس حتی اگه کسی چیزیم بگه خودم دهنشو سرویس میکنم.
از کل حرفاش یه قسمتش توی مغزم زنگ خورد.
(من به کسی خیانت نکردم...)
______________________________________پسر نازنینم :)
خودم همه چیو درست میکنم غصه نخور🌞🚬💛کدوم مامانی جذاب تر از جسی؟ :) ❤️🍓💋
ESTÁS LEYENDO
Sexy Master 🍷💙•Vkook
Fanfic✘ بوک اصلی چنل کیم تهیونگ استاد ادبیات کره دانشگاه ملی سئول. مرد سرد و محکمی که روی درسش کاملا جدیه و با کسی شوخی نداره. جئون جانگکوک پسری از خودراضی و مغرور که خودشو برتر از بقیه میدونه. دانشجویی که با پارتی بازی باباش وارد دانشگاه شده و همه ی درس...