No More Fuck -3-

4.7K 464 202
                                    

با اخم لبامو جمع کردمو پاهامو زمین کوبیدم.
-آخه هاواییم شد جا واسه ماهه عسل، تهیونگ؟
با تعجب سمتم چرخید.
-مگه چه مشکلی داره؟
با ناراحتی روی چمدونم نشستم.
-چون به تعداد موهای فاکیه سرم همراه ننه بابام تابستونه تخمیمو اینجا گذروندم.
با پشیمونی لباشو گاز گرفت.
-متاسفم... فکر کردم توعم مثل من ازینجا خوشت میاد.
دلم برای معصومیتش غش رفت.
بطور کلی تهیونگ، به غیر از مواقعی که توی تخت بودیم، یه بچه کوچولوی مظلوم بود که سریع از هر کارش پشیمون میشد.
با صدای آرومش ادامه داد.
‌-همیشه آرزو داشتم که ماه عسلمو با همسرم اینجا بگذرونم.
با تعجب از جام بلند شدم.
-چرا؟
دستمو کشید و منو به خودش نزدیک تر کرد.
-چون آدم بدونه فرشتش که به بهشت نمیاد، هوم؟
در حالی که مخم کاملا زده شده بود خنده‌ی خجالتی ای کردم.
-تهههه...
ذوق زده لپمو کشید و ادامه داد.
-بذار برات یه خاطره ی جدید بسازم، هوم؟ قول میدم کاری کنم که اصلا تکراری و خسته کننده نباشه.
با شیطنت ابرو بالا انداختم.
-چجوری؟
بطور کاملا برنامه ریزی شده گوشیشو بیرون کشید و برنامه ریزیه فاکیشو نشونم داد.
-اینجوری.

ازونجایی که حدودای ظهر رسیده بودیم، اولین مقصدمون رستوران معروفی بود که ته کلی ازش تعریف کرده بود.
بعد از مسافت نیم ساعته ای که با ماشین کرایه ای طی کردیم به رستوران رسیدیم و پشت یکی از میزهای خالی نشستیم.
در حالی که از منظره ی بینظیر ساحل اونم تو فصل پاییز و هوای ملایمش لذت میبردم، لبخند زدم.
-اوم... اونقدرم بد نیست.
کلاهشو روی میز گذاشت و موهاشو با دست مرتب کرد.
-خودم تا حالا اینجا نیومدم، اما دوستام میگفتن که تفریحاته جالب زیادی داره. هر چند که خودم قبلا تو تایلند امتحانشون کرده بودم...
با اومدنه اسم تایلند ذهنم فقط به یه چیزه فاکی متمایل شد... اونم بکن بکن با دخترای برنزه بود.
این لعنتی الان چه زری زد؟
(به خدا میکشمت تههههیونگگگگه گاووو... حاملت میکنم دیوصصصصص.)
با خشم سمتش خم شدم و یقشو چنگ زدم.
-تو چههه غلطی کردیییییی؟
گیج شده به مچ دستم چنگ زد.
-چت شده کوک؟ چرا رم میکنی؟
با اخم تکونش دادم و غریدم.
-توعه لاشی با افتخار از خاطراته بکن بکنت تعریف میکنییی؟
نیشخند زدم و با رگ باد کرده ادامه دادم.
-یکار نکن همینجا وسطه رستوران بکوبم توت و حالیت کنم که همسره فاکیت یه پسره، ددییی.
با اخم دستامو از یقش جدا کرد و بهم چشم غره رفت.
-ذهنه خرابت فقط سمت مسائل جنسی میره نه؟ منظوره من قایق سواری و ساحل و غذاهای معروفش بود، منحرف.
با اخمای تو هم و حق به جانب سره جام نشستم.
-یعنی میگی که اونجا هیچکیو بفاک ندادی؟
نوچی کرد و با لحن خر کننده ای زمزمه کرد.
-من فقط وقتی توله خرگوشمو میبینم هورنی میشم بچه... مگرنه اونموقع ها که اصلا تمایلی برای به فاک دادنه اون دخترا نداشتم.
در حالی که کیلو کیلو تو دلم قند آب میشد، لبخند زدمو رومو برگردوندم.
-تههه...
با شیطنت ادامه داد.
-شاید یه چنتایی کرده باشم اما مهم اینه که آخر سر با تو ازدواج کردم، هوم؟
با اخم سمتش چرخیدم.
-منم فکر نکردم که جنابعالی مادر ترزا تشریف داشتی...
چشامو نازک کردمو با حرص ادامه دادم.
-فقط نمی‌خواستم وسطه ماه عسل فاکیمون خاطرات سکستو تعریف کنی.
دست چپشو بالا آورد و حلقه طلاییشو نشونم داد.
-از وقتی این حلقرو انداختم رسما و قانونا برای ینفر شدم کیم جانگکوک، مطمعن باش که بغیر از اون به هیچ کسی فکر نمی‌کنم.
با لپای گل انداخته دستشو گرفتم و لبخند خجالت زده ای زدم.
-ببخشید...
خنده ی دلبری کرد و به گارسون اشاره کرد که سفارشامونو بیاره.

Sexy Master 🍷💙•VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora