همونطور که سرش رو سینم بود، با صدای بمش زمزمه کرد.
-اونقد قابل اعتماد نبودم که بهم تکیه کنی، نه؟ حاضر شدی تنهایی به اون خراب شده بری، ولی بهم چیزی نگی.
قلبم توی سینم وایساد.
دستشو بالا اورد و دور بدنم حلقه کرد.
دیگه طاقت نیاوردم، دستمو از زیر پتو بیرون کشیدم و انگشتامو لای موهای خرماییش بردم.
نفس عمیقی کشید و چشماشو بست.
-بذار فقط یکم تو این حالت بمونیم...
با صدایی که میلرزید زمزمه کرد.
-برای آخرین بار، جانگکوک.
لبمو گاز گرفتم و آروم اون ابریشمای لطیفو نوازش کردم. نمیخواستم ازش بپرسم منظورش چیه... میترسیدم چیزی که ازش متنفرمو به زبون بیاره.
ای کاش میشد تا آخر عمرمون تو همین حالت بمونیم. اون با صدای بمش برام عاشقانه زمزمه کنه، منم موهای نرمشو نوازش کنم...
نفس عمیقی کشید و سرشو بالا آورد. برای اینکه قرمزی چشماشو نبینم سریع از جاش بلند شد و سمت در رفت.
با بغض نالیدم.
-میخوای ترکم کنی؟
سر جاش متوقف شد.
پتومو چنگ زدم و چشمام تار شد.
-از چشمت افتادم نه؟
با نفرت جایی روی سینمو که از لمسش گرم بود چنگ زدم.
-چون بدنم دست خورده آره؟
اشکام خیلی سریع پایین ریخت.
-باید بیشتر قرص میخوردم...
با نگاه تیرش سمتم برگشت.
-دهنتو ببند کوک.
با خشم سمت تختم اومد و روم خم شد. دو تا دستشو دو طرفم روی میله های تخت گذاشت و تو چشمام غرید.
-جرعت نکن اینجوری خودتو ازم بگیری، وقتی متعلق به منی. دربارهی بدنت اینجوری حرف نزن، وقتی تنها بُتِ منی.
اشکام بیشتر شد. کمرشو چنگ زدم و سرمو توی سینش بردم.
بریده بریده نالیدم.
-متنفرم ازینکه... کسی جز تو... لمسم کنه... ته.
دستشو پشت گردنم برد و محکم منو به خودش فشرد.
-میکشم هر کسیو که انگشتش بهت بخوره بچه، روزگارشو سیاه میکنم.
موهای لختمو چنگ زد و بوسه های گرمش نوازشم کرد.
-تو فقط بگو چیکارش کنم، همون بلا رو سرش میارم.
به پیرهن مشکیش چنگ زدم.
-میشه فقط پیشم بمونی؟
اشکام لباسشو خیس کرد.
-بدون تو میترسم...
آروم سرمو از سینش جدا کرد و روی بالش گذاشت. با نگاه آرومش پیشونیمو بوسید.
-فقط یکم دیگه طاقت بیار، باشه؟
یکی از دستاشو روی گونم گذاشت و نوازشم کرد.
-بعدش میبرمت پیش خودم کوک... از این به بعد تو خونه ی خودمون زندگی میکنی. به هیچ کدومه اون عوضیا اجازه نمیدم بیان سمتت... تموم روز تو اتاقمون حبست میکنم و نقطه نقطه ی تنتو با لمسام نقاشی میکنم، خوبه؟
قلبم با شنیدن اون ضمیره لعنتی ریخت.
(خودمون؟؟؟ الان ما دو تا رو یکی کرد؟؟؟)
با حرفای بعدیش دیوونه تر شدم.
(میخوای منو بکشی کیم تهیونگ، نه؟)
آروم با شصتش اشکامو پاک کرد و پلکامو بوسید.
-میدونم از یونگی متنفری... اما گذاشتم اینجا باشه تا اتفاقی نیفته. اون بهتر از هر کسی حواسش به این چیزا جمه.
با اطمینان توی چشمام نگاه کرد.
-صب میام دنبالت خرگوشم، باشه؟
اشکامو پاک کردم و لبخند خسته ای زدم.
-باشه.
دوباره خم شد و پیشونیمو بوسید.
پتو رو تا زیر گلوم بالا کشید و دمای اتاقو تنظیم کرد.
برای آخرین بار لبامو بوسید.
-خوب بخوابی... زندگیم.
______________________________________با کپسول اکسیژن این پارتو بخونید لازمتون میشه :)
YOU ARE READING
Sexy Master 🍷💙•Vkook
Fanfiction✘ بوک اصلی چنل کیم تهیونگ استاد ادبیات کره دانشگاه ملی سئول. مرد سرد و محکمی که روی درسش کاملا جدیه و با کسی شوخی نداره. جئون جانگکوک پسری از خودراضی و مغرور که خودشو برتر از بقیه میدونه. دانشجویی که با پارتی بازی باباش وارد دانشگاه شده و همه ی درس...