Fucking Memory -3-

4.6K 468 127
                                    

لگد محکمی به شکمش زدم.
-هرزه ی عوضی از همون اولم ازت خوشم نمیومد... میدونستم یه حیوونه کثیفی.
با گریه خودشو عقب کشید و دستاشو جلوی صورتش گرفت.
-باور... کن... همش کاره... جانگسوکه.... م... من هیچکاری نکردم...
دستاشو پس زدم و تو صورتش غریدم.
-فقط بهم بگو اون داروهای لعنتی چیه هااا؟ چرا تهیونگ اینطوری شده؟
لباشو گزید و سرشو پایین انداخت.
-منم نمیدونم..
نیشخند زدم و موهاشو کشیدم جوری که جیغش درومد.
-دلت میخواد تیکه تیکت کنم؟ جوری که نشه از هم تشخیصشون داد، هااا؟
با گریه به دستام چنگ زد.
-میگمم میگمممم... تروخدا ولم کننن.
نیشخند زدم و محکم موهاشو ول کردم که دوباره روی زمین افتاد.
دستمو به کمرم زدم و با حرص به یقه ی پیرهنم چنگ زدم.
-منتظرم...
روی زانوهاش نشست و با ترس چشماشو بست.
-اون... اون داروها...
لباشو گاز گرفت.
با حرص پامو روی زانوهاش گذاشتم و فشارش دادم.
با جیغ به مچ پام چنگ زد و تند گفت.
-اونا یسری داروهای انحرافه جنسیههه... روی مغزت و هورمونا تاثیر میذارن... جوری که فرد حتی خودشم متوجه نشه تحت تاثیره داروعه...
چشمام مات شد و نفسم به شماره افتاد.
(انحراف جنسی؟)
با ترس ادامه داد.
-جانگسوک برای اینکه بتونه تهیونگو بدست بیاره به یونگی پول داد... اما نمیخواست رابطشون ارباب و برده ای باشه... می‌خواست تهیونگ خودش سمتش بیاد... پس چند ماه پیش منو فرستاد جلو و ازم خواست این داروهارو قایمکی به خوردش بدم... اما تهیونگ به جای اینکه جذبه اون شه، سمته تو اومد.
(یعنی اون رابطه های لعنتی و وحشیانه که با من داشت همش بخاطره این داروهای کصشر بوددد؟)
با حرص به موهام چنگ زدم و غریدم.
-از کی این کثافت کاریو شروع کردید؟
با ناراحتی به روناش چنگ زد.
-شیش ماه پیش...
(اون تهیونگی که با من بود، کی بود؟ اون لعنتی مثل یه عروسک بازیچه شده بود و حتی خودشم نمی‌دونست...)
دوباره روی صورتش خم شدم، جوری که ترسید و عقب رفت.
محکم فکشو توی دستم گرفتم و نیشخند زدم.
-برو ازین یک روزی که برات مونده خوب استفاده کن هرزه، چون بعدش قراره همراهه همون حرومزاده به درک واصلت کنم.
با گریه به التماس افتاد، اما قبل ازینکه دوباره صدای نحسش دراد دهنشو با چسب بستم و از جام بلند شدم.
یونگی در حالی که کیسه ی یخو روی کبودیای صورتش فشار میداد، سوییچشو سمتم پرت کرد.
-بقیشو خودم انجام میدم، تو برو پیش تهیونگ... هوسوک خبر داده که بهوش اومده.
لبمو گاز گرفتم و سعی کردم ضربان قلبمو کنترل کنم. میترسیدم خبری که ازش متنفرمو بشنوم.
پس سریع بدون اینکه ادامه بده، کلیدو چنگ زدم و سمت پارکینگ دویدم.

هوسوک با استرس بازومو چنگ زد.
-قول بده هر اتفاقی که افتاد به خودت مسلط باشی، اوکی؟
دستاشو پس زدم و با اخم نگاش کردم.
-منظورت چیه؟
یه قدم عقب رفت و با مکث جوابمو داد.
-تهیونگ... منو یادش نمیاد.
قلبم سر جاش وایساد.
-چییی؟
با ترس جلو اومد و دستامو گرفت.
-دکتر میگه که از عوارض اون داروهاست... زود از بین میره، باشه؟
محکم دستاشو پس زدم و با قدمای بلند سمت اتاقش رفتم.
(نه لعنتی... تو نمیتونی اینکارو با من کنی... نمیتونی اینجوری روانیم کنی، کیم تهیونگگ.)
با حرص به دستگیره چنگ زدم و بدون مکث بازش کردم.
تهیونگ در حالی که با چشمای نیمه بازش برگه ای رو میخوند روی تخت دراز کشیده بود.
کبودیای بدنش هنوز کامل خوب نشده بود و قلبمو مچاله میکرد.
لبمو گاز گرفتم و دستامو مشت کردم.
با استرس یه قدم جلو رفتم.
-سلام...
سرشو بالا آورد و نگام کرد. خیلی سرد... درست جوری که انگار منو نمیشناسه.
برای چند دقیقه روی اجزای صورتم مکث کرد.
-من شمارو میشناسم؟
(اون لعنتی داره با من شوخی میکنه نه؟ بگو که همش یه بازیه کثیفه...)
با بغض چند قدم جلوتر رفتم و به صورت رنگ پریدش خیره شدم.
-می‌خوای بگی که منو نمیشناسی؟
با اخم ابروهاشو بالا انداخت و سرشو خاروند.
-باید بشناسم؟
(بازیه بدیو شروع کردی، کیم... هیچوقت صبره منو امتحان نکن، چون پشیمون میشی.)
پوزخند زدمو روی صورتش خم شدم. دو تا دستمو مثل خودش دو طرف میله های تختش گذاشتم و بوی عطره سردشو عمیق تو ریه هام کشیدم.
-می‌خوای بهت کمک کنم که به یادم بیاری؟
لبخنده گنگی زد و دستشو دور کمرم انداخت.
-ازش بدم نمیاد...
با یکی از دستام موهایی که روی صورت مهتابیش ریخته بود رو کنار زدم و عمیق تو چشمای قشنگش خیره شدم.
قبل از اینکه از استرس لباشو گاز بگیره، سرمو جلو بردم و با عطش تیکه گوشتای آلبالوییشو توی دهنم کشیدم.
با لذت دستمو پشت گردنش بردم و بدون مکث اون لبای خوشمزه رو مکیدم.
قلبم با هیجان خودشو به سینم میکوبید و یاد آوری میکرد که چقدر دلتنگش بودم.
با لذت بدن لعنتیشو زیرم تاب داد و به شونم چنگ زد.
بخاطره گرفتن اکسیژن، ازون بهشت لعنتی جدا شدم.
با دیدن نگاه با عشق و لبخند شیطونش، قلبم تو سینم ریخت.
قبل ازینکه به خودم بیام، به کمرم چنگ زد و منو روی تخت انداخت.
-غیر ممکنه که خرگوشمو فراموش کنم.
دستشو داخل لباسم برد و به سینه هام چنگ زد.
-میخوام حست کنم خرگوشک... همین الان.
با بدنه گر گرفته دستمو وارد شلوارش کردم و به دیک تحریک شدش چنگ زدم.
-فاک می... ددی.
______________________________________

ددی ته :') 💜میخوای مارو سکته بدی لعنتی؟؟ 🙂💦👅🐰🤡

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ددی ته :') 💜
میخوای مارو سکته بدی لعنتی؟؟ 🙂💦👅🐰🤡

کوکی جان 😈 go ahead 💦👅😈 نشون بده بیبی بانی کیهههه 👅😈😈😈👅

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کوکی جان 😈 go ahead 💦👅😈
نشون بده بیبی بانی کیهههه 👅😈😈😈👅

Sexy Master 🍷💙•VkookWhere stories live. Discover now