No More Fuck -1-

4.9K 465 120
                                    

در حال نوشیدن شات شامپاینم بودم که نگاهم به دختر بچه ی آشنایی افتاد.
با شک زیره لب زمزمه کردم.
-سولی؟
شوگا که کنارم ایستاده بود دستشو دور گردنم انداخت و سرشو کنار گوشم آورد.
-اونقد شیطان نیستم که یه دختر بچه رو بخاطره کثافت کاریای باباش بکشم...
پوزخند زد و عقب رفت.
با چشمای خوشحال به قیافه ی معصومش نگاه کردم و سمت شوگا چرخیدم.
-حالا می‌خوای چیکار کنی؟
لبشو لیسید و دستاشو تو جیب شلوارش برد.
-هوم... جین می‌خواد سرپرستیشو قبول کنه.
نگاهم با تعجب روی جینی افتاد که با خوشحالی برای دختر شکلک های بامزه در می‌آورد.
-برای چی؟
شونه هاشو بالا انداخت و همونطور که با فندک جدیدش ور میرفت جواب داد.
-احتمالا مخش تاب برداشته، هوم؟
با خشم سمتش چرخیدم که خندید و ازم دور شد.
نگاهمو سمت تهیونگ چرخوندم که مشغول صحبت کردن با همکارای دانشگاهش بود.
پس با خیال راحت سمت گوشه ای از سالن رفتم که سولی و جین همراه نامجون و رز ایستاده بودن.
وقتی بهشون رسیدم با لبخند جلوی دختر خم شدم و موهای بلنده خرماییشو نوازش کردم.
-چه پرنسس زیبایی... میشه اسمتون رو بدونم بانوی من؟
با دندون خرگوشیای بانمکش خندید و با ذوق عروسکشو تو بغلش فشرد.
-اسمم... جیمینه...
با تعجب نگاهمو بالا آوردم و به جین نگاه کردم.
لبخند اطمینان بخشی زد و شونه های دخترو نوازش کرد.
-و اسم بابایی چیه جیمینی؟
جیمین با لبخنده بزرگ سرشو آورد بالا و با عشق به جین نگاه کرد.
-اسمش جینیه... کیم...سوک جین.
با شوک و متعجب ازینکه چخبره نگاهشون میکردم که رز به حرف اومد و سعی کرد جیمینو از ما دور کنه.
-اوم جیمینی... شکلات دوست داری؟
جیمین با خوشحالی سمت رز چرخید.
-آ... آره... خیلی... دوست دارم.
به لحن بزرگونش که سعی میکرد بدون اشکال باشه، خندیدم.
نامجون با عشق جیمینو بغل گرفت و از جا بلندش کرد.
-پس بریم تا خاله رزی بهمون جایزه بده، هوم؟
جیمین با شک سمت جین برگشت و لباشو تو دهنش کشید.
-اجازه هست... بابایی؟
جین با لبخند بوسه ای روی گونه ی راستش گذاشت و عقب رفت.
-فقط چند دقیقه...
جیمین با خوشحالی تو بغل نامجون تکون خورد و دستشو دور گردنش حلقه کرد.
بعد از دور شدنشون، جین با خستگی روی مبل نشست و ماسک خندونشو از صورتش کنار زد.
-بچه داشتن کاره هر کسی نیست... خیلی سخته. مخصوصا اینکه تنها باشی و کسی کنارت نباشه.
با لبخند کنارش نشستم و به چشمای خستش نگاه کردم.
-چرا اسمشو گذاشتی، جیمین؟
سمتم چرخید و برای چند ثانیه مکث کرد.
-می‌خوام هر کاری که نتونستم برای جیمین انجام بدمو برای این دختر جبران کنم... می‌دونی... وقتی بهم نیاز داره پناه گاهش باشم... هر چقدر عشقیو که حسرت روی دلم موند، بهش هدیه بدم و... می‌خوام پدره خوبی باشم... هر چند که هیچوقت نتونستم با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم اما... قول میدم که نذارم جای خالیشو حس کنه.
با ناراحتی لبامو گاز گرفتم.
-متاسفم...
لبخند زد و از جاش بلند شد. با بیخیالی دستشو تکون داد.
-مهم اینه که اون الان خوشبخته و منم دارم یه زندگیه جدیدو شروع میکنم، هوم؟
با اینکه نمی‌دونستم منظورش کیه با لبخند سر تکون دادم که همون موقع نور چراغا کم شد و جمعیت همگی از جاشون بلند شدن.
بهشون پیوستمو با تعجب به تهیونگ نگاه کردم.
در حالی که کیک بزرگی رو با کمک خدمتکارا روی میز قرار میداد، سمتم چرخید و دستشو سمتم دراز کرد.
-افتخار میدید همسر کیم؟
با لبخند دستای گرمشو گرفتم و همراهش کناره میز ایستادم.
با دقت به تزئینات کیک نگاه کردم و دلم غش رفت. کیک شکلاتیه سه طبقه ای که روش با خامه خرگوش کوچولوهای سفیدی قرار داشت و روش عکس دو نفره ی من و تهیونگ وقتی چند ساعت پیش همو بوسیده بودیم، چاپ شده بود و در آخر عبارت روی کیک...
(یکی شدنتون مبارک... کیم تهیونگ و کیم جانگکوک.)
با ذوق لبامو گزیدم.
(ما ماله هم شدیم جانگکوک... باورت میشه؟)
ته دستامو محکم تر فشرد و با عشق گونمو بوسید.
پدرم یه قدم جلو اومد و چاقوی کیک رو که با جواهرات زیبایی تزئین شده بود، با دو دست و احتیاط سمت من و تهیونگ گرفت و رسما موافقتش با این ازدواجو اعلام کرد.
لبخنده بزرگی زدیم و همراه هم چاقو رو گرفتیم.
صدای دست زدن های جمع دوباره بلند شد.
با ذوق لبامو تر کردم و سمت تهیونگ چرخیدم.
بوسه ی کوتاهی رو لبام گذاشت و بعد همراه هم آروم کیکو بریدیم.
فشفشه ها و ترقه های کوچیک روشن شدن و صدای جیغ و خوشحالی جمع بلند شد.
ته با خوشحالی کمرمو بین بازوهاش گرفت و اینبار بوسه ی طولانی تری روی لبام گذاشت. با هیجان دستامو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم.
(ماله من شدنت مبارک... کیم تهیونگ.)

کمرمو با ملایمت روی تخت گذاشت و عقب رفت.
با هیجان در حالی که نفس نفس میزدم بهش نگاه کردم و لبامو گاز گرفتم.
کروات و ساعتشو روی میز گذاشت و در حالی که غرق چشمام بود، روی بدنم خیمه زد و لبامو عمیق بوسید.
دستامو سمت پیرهنش بردم و بدون معطلی از شرش خلاص شدم. با یک دستش دکمه های پیرهن منم باز کرد و ازم جدا شد.
با لذت به سینه های عضله ای و شکم شیش تیکش خیره شدم.
-فاک ته...
لباشو با حالت مخصوص خودش لیسید و موهاشو عقب داد... که وات د فاک... این حتی دیوونه ترم میکرد.
کمرمو فاصله داد و با احتیاط پیرهنمو بیرون کشید. همونطور که گردنمو مارک میکرد با نفسای داغش زمزمه کرد.
-اینبار می‌خوام درست پیش برم...
ازم فاصله گرفت و همونطور که گونمو نوازش میکرد، با عشق توی چشمام زمزمه کرد.
-برای باقیه عمرمون بهم تنتو قرض میدی، کیم جانگکوک؟
دستشو روی سینه هام کشید و بوسه ی ریزی روی شونم گذاشت.
-اجازه میدی یکبار و برای همیشه روح و جسمتو ماله خودم کنم؟
با شوق با دست چپم همونطور که حلقه ی ساده ی طلایی رنگم میدرخشید، دستمو روی گونش کشیدم و بوسه ی عمیقی روی لباش گذاشتم.
-همه ی من متعلق به توعه، کیم تهیونگ.
______________________________________

نه کی گفته دلمون خواست؟ 🙂🤧💦ادامه بدین نامردا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نه کی گفته دلمون خواست؟ 🙂🤧💦
ادامه بدین نامردا... 🚬👩🏼‍🦯O:-)

ما که حسود نیسیم ایشالا قسمته همه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ما که حسود نیسیم ایشالا قسمته همه... :') 💦👅💜😉

Sexy Master 🍷💙•VkookWhere stories live. Discover now