وارد کافه شدم و مثل قبلنا که همراه بقیه ی دوستام میومدم، پشت میزه کناره پنجره نشستم.
-چی میل دارین قربان؟
به گارسون که پسره نوجوونی بود لبخند زدم.
-دو تا شیرموز بستنی پلیز...
(اوف داشتم از کمبوده شیرموز میمردم... این تهیونگه هورنی نصفه دخایره امسالمو سوزوند..)
-هی یو کووووک...
با دیدنه داییه جذابم از جام پریدم و چشام قلبی شد.
-هوسوکیییییی...
محکم بغلم کرد و لابه لاش از باسنم نیشگون گرفت.
-آروم باش بچه... الان همه میشناسنم...
ازش جدا شدم و با خنده سره جام نشستم.
-اوففف.. تو این 5 سال خوب پله هایه ترقیو شیاف کردی هیونگ... برا خودت یه پا اسنوپ داگ شدی.
با قیافه ی پوکر نگام کرد.
-فکر میکردم بعده اینهمه سال عوض شدی...
با قیافه ی احساسی نگام کرد و ادامه داد.
-ولی مص اینکه هنوزم کصشر میگی...
و بعدشم زد زیره خنده.
با اعتراض از بازوش نیشگون گرفتم.
-خجالت بکش هیونگ... قبلنا حتی جلوم فوشم نمیدادی که یوقت یاد نگیرمم...
همونطور که میخندید آروم بازوشو مالید.
-اون برا وقتی بود که هنوز چشم و چالت بسته بود بچه... نه الان که مشالا دوست پسر داری و با هم میرید دکتر بازی.
گونه هام از خجالت قرمز شد. سریع یه قلپ از شیرموز خوردم و خودمو به اون راه زدم.
با قیافه ی شیطون سرشو آورد جلو و زمزمه کرد.
-راستشو بگو... چقد حال میده؟
سرفه کردم و تقریبا تمام محتویاته لیوان از دماغم بیرون ریخت.
-هیونگگگ...
با نیشخند دست به سینه نشست.
-چی گفتم مگه؟ فقط خواستم ببینم کدومش بیشتر لذت داره... دختر یا پسر هوم؟
خجالتو کنار گذاشتم و ابروهامو بالا انداختم.
-چیه؟ نکنه دلت میخواد امتحان کنی؟
یه قاشق به بستنیش زد و خندید.
-قبلا امتحانش کردم...
با چشمای گرد شده بهش خیره شدم.
-واااات؟ کی؟ با کی؟
شونه هاشو بالا انداخت.
-این چیزا تو آمریکا عادیه... منم که اونموقع تو جو بودم با یکی از همکارام قرار گذاشتم...
با اشتیاق نگاش کردم.
-خببب؟
بی حوصله عقب کشید.
-تهش به توافق نرسیدیم که کی باتم باشه کی تاپ، برای همین کات کردیم.
دستامو کوبیدم رو میز و زدم زیره خنده.
-شتت هیونگگگ... حتی تصور کردنه اینکه تو مص یه باتم مطیع رفتار میکنی خنده دارههه..
پوزخند زد و لپمو کشید.
-یچور میگی انگار خودت تو برنامت بود که با این همه عضله و خفن بازی بری باتمه استادت شی...
دستشو پس زدم و جدی شدم.
-ما همو دوست داریم.
بیخیال سرشو تکون داد.
-اگه تو راضی ای، همین کافیه.
خودشو جلو کشید.
-ولی یادت باشه زیاد بهش وابسته نشی...
با تعجب یه قلپ دیگه از شیرموزم خوردم.
-چرا؟
همونطور که از جاش پا میشد زمزمه کرد.
-چون شاید یروز از تصمیمت پشیمون بشی.از کافه خارج شدیم و سمت ماشین هوسوک رفتیم که چشمم به یه ماشینه آشنا خورد.
دقیقا همون بنزه لعنتی که کیم اونموقع باهاش دنبالم اومده بود.
هوسوک با تعجب روی شونم کوبید.
-چیزی شده؟
با شک جلوتر رفتم.
-حس میکنم اون ماشینه تهیونگه...
دقیقا همون لحظه در راننده ی ماشین باز شد و تهیونگ پیاده شد. ازونجایی که اونوره خیابون بود نمیتونستم واضح ببینمش اما...
با دیدنه دختری که بعد از اون پیاده شد چشمام درشت شد.
-لیزا؟
(اون لعنتی اینجا چیکار میکنه؟ چرا از ماشینه تهیونگ پباده شد؟ چرا...)
دقیقا همون لحظه جلویه چشمام لیزا صورتشو جلو آورد و گونه ی تهیونگو بوسید.
خون توی رگام یخ زد.
(اون دختره ی احمق الان چه غلطی کرددددد؟؟؟)
دستامو مشت کردمو و غریدم.
-فاتحه ی خودتو بخون هرزه.
با دو از خیابون رد شدم و خودمو بهشون رسوندم. بدونه معطلی اون دختره ی عوضیو از تهیونگ جدا کردمو دسته تهیونگو محکم فشردم. با خشم تو صورتش غریدم.
-اینجا چخبره، کیم تهیونگ؟
هوسوک که با ترس خودشو بهم رسونده بود بازومو گرفت و با نگرانی نالید.
-اینجا چخبره کوک؟
با خشم دستشو پس زدم و فریاد زدم.
-قضیه اینه که این هرزه دوست پسره منو بوسیده...
تهیونگ با اخم و صورته قرمز شده برگشت سمته هوسوک.
-اونوقت شما کی باشی؟
هوسوک که مثل همیشه عاشقه دردسر بود، دستشو انداخت پشت کمرم و پهلومو فشار داد.
-همونی که قراره امشب باهاش بخوابه...
______________________________________پسره مظلومم گیر کرده وسطه دو تا تاپه مغرور👩🏼🦯🌚💦💦💦🍓👅
ط فقد ددی بازی درار هوسوک شی.. 😈😈💜💦💦💦💦💦💦
⛔دوستان دقت کنید که این دختره لیزاس نه جیمین🌚 سو اگه توهینی شد به جیمین نبوده!👅داغ نکنید😂
KAMU SEDANG MEMBACA
Sexy Master 🍷💙•Vkook
Fiksi Penggemar✘ بوک اصلی چنل کیم تهیونگ استاد ادبیات کره دانشگاه ملی سئول. مرد سرد و محکمی که روی درسش کاملا جدیه و با کسی شوخی نداره. جئون جانگکوک پسری از خودراضی و مغرور که خودشو برتر از بقیه میدونه. دانشجویی که با پارتی بازی باباش وارد دانشگاه شده و همه ی درس...