صبح با صدایه گوش خراشه رو مخ ترین دختره زندگیم بیدار شدم.
-واااای کووووکککک چقدر میخوابییی خرسه گندههه... پاشو ببینممم...لنگه ظهره..
با کلافگی غر زدم.
-صداتو ببر رز... بذار بخوابممم
پتو رو بیشتر دورم کشیدم و غلت زدم که سرم به جسم سختی برخورد کرد.
(وات؟؟ یه لحظه وایساا... رز تو این جهنم دره چه غلطی میکنه؟؟ مگه من الان خونه ی کیم نبودمم؟؟ )
وقتی تازه به خودم اومدم و چشمامو باز کردم با قیافه ی بشاش نامجون رو به رو شدم.
-صبر بخیر کوچولو...
لپامو کشید و پتو رو از روم کنار زد.
-بهتره زودتر یه چی تنت کنی و بیای پایین... تهیونگ گفت اگه تا چند دقیقه ی دیگه پایین نباشی، از روشای خاصه خودش استفاده میکنه...
لبخنده شیطانی زد و با رز زدن زیره خنده.
با اخم بهشون نگاه کردم.
-مرضضض... به چی میخندین؟؟
رز لباشو تو دهنش جمع کرد و خودشو به اون راه زد.
-اوممم... هیچی..
به بدنم دست کشیدم و گیج موقعیتمو چک کردم که تازه متوجه شلوارکه گل گلیم شدم.
(وات د شت؟؟ من کی این لعنتیو پوشیدممم؟؟)
رز دست نامجونو گرفت و دنباله خودش کشید.
-بیا بریم عزیزم... ما ماموریتمونو انجام دادیم... بقیش با استاد کیمه..
نامجون لبخند زد و همراهه رز از اتاق رفتن بیرون.
دوباره سرمو روی تخت کوبیدم و گیج به رو به روم خیره شدم.
(من کیم؟؟ اینجا کجاست؟؟ دارم چه غلطی میکنم؟؟)
-پس اسمت جانگکوکه...
با تعجب چرخیدم و به دختره دیشبی نگاه کردم. پیرهن بلنده صورتی پوشیده بود که به طرزه فوق العاده ای به تنش نشسته بود و.. چشماش.... چشماش حسه عجیبی میدادن.
-دید زدنه من تموم شد؟
با کلافگی اینو گفت و سمت کشوی لباسا رفت.
سریع خودمو جمع و جور کردم و روی تخت نشستم.
-چیکار میکنی؟
از توی کشو یه لباس زیره سفید بیرون کشید که جیغ زدم.
-هیییییی... به وسایلههه ناموسیم دستتتت نزننن... اصن میدونی حریمه خصوصی چیه؟
با صورت بی حس باکسترمو پرت کرد تو صورتم.
-خودمم قبلا ازینا میپوشیدم چیزه خاصی نیست..
با چشمای گرد شده لب زدم.
-ها؟
یه تیشرت سفید و جین مشکی کناره تخت گذاشت و سمت در رفت و بهم توجه نکرد.
-اگه میخوای جواب سوالاتو پیدا کنی، بیا پایین.
با حواس پرتی از جام پا شدم و لباسامو با چیزایی که گذاشته بود عوض کردم.
بعد از شونه کردنه موهای حالت دارم که به طرز فاکینگی هم باد کرده بود، از اتاق بیرون رفتم که با قیافه ی عصبیه ته رو به رو شدم.
-چه عجبب... فکر کردم بعد از رابطه ی دیشب از خوشحالی تو خواب مردی.!
به شونه هاش ضربه زدم و از بغلش رد شدم.
-حالا انگار چیزه خیلی خاصی بود... از خوشحالی بمیرم؟؟ باسنه تخت تو که این حرفارو نداره... هع
نیشخند زد و دستشو دوره کمرم انداخت.
-دیشب که یچیزه دیگه میگفتی بیبی...
و کمرمو فشار داد و رسما از پله ها پرتم کرد پایین.
یونگی با قیافه ی عصبی لیوانه چاییشو پرت کرد تو دیوار و فریاد زد.
-چندبار باید از خونم پرتت کنم بیرون هرزه ها؟؟ چطور بهت بفهمونم که از دیدنه قیافت بدم میاد؟؟
رز خودشو تو بغله نامجون فشرد و با ترس چشماشو بست.
جین کناره اپن دست به سینه به دعوای رو به روش نگاه میکرد.
دختر که قبلا تهیونگ به اسمه لیزا معرفیش کرده بود با گریه یه قدم رفت جلو و تو صورته یونگی غرید.
-اما قبلا عاشقم بودی... حتی بخاطرم جونتم میدادی...
با التماس تو چشاش زل زد.
-هیچی یادت نیست یونگی؟؟
دست تهیونگو فشردم و با ترس به دختره مظلوم نگاه کردم. بهش نمیخورد که دروغ بگه... اما هیچی از حرفاش نمیفهمیدم.
یونگی پوزخند زد و کاردو از روی میز برداشت.
همینطور که سمت لیزا میومد جوابشو داد.
-من فقط یبار تو زندگیم عاشق شدم که اونم پسری به اسمه جیمین بود... هیچوقت عاشقه دختره احمقی مص تو نشدم.
کاردو جلوی صورتش گرفت و ادامه داد.
-اگه نمیخوای صورته خوشگلتو نقاشی کنم همین حالا از خونم گمشو بیرون.
لیزا که حالا گریش شدت گرفته بود با عجله از آشپزخونه بیرون زد و قبل از بیرون رفتن از خونه با درد به یونگی نالید.
-کاری نکن که برای بار دوم از دستم بدی، کیم یونگی...
رفت و محکم درو کوبید.
با دهنه باز، به صحنه ی رو به روم خیره موندم.
(اینجا چه خبره فاکی ای بود؟)
نامجون با اخم سمت ما اومد و آروم به تهیونگ غرید.
-داداشه لعنتیت چه مرگشه؟؟
سرشو چرخوند و به یونگی چشم غره رفت.
تهیونگ با شرمندگی دستشو از پشت کمرم برداشت.
-ببخشید نامجون... نباید شما رو اینجا میکشوندم... مخصوصا الان که لیزا برگشته...
رز قدم جلو گذاشت و لبخند زد.
-نه استاد کیم، ما خودمون چون نگران بودیم دنباله کوک اومدیم...
سمته من چرخید و لبخند موذی ای زد.
-بهرحال منم با کوکی یسری کار داشتم..
ازونجایی که ذهنم فقط درگیره لیزا بود بدونه توجه بهش تهیونگو سمت خودم چرخوندم.
-لیزا کیه؟ چرا میگه معشوقه ی یونگیه؟
جین که حالا کناره نامجون ایستاده بود، با نیشخند جوابمو داد.
-اون دختر فقط یه کلاه برداره موذیه... نیاز نیست خودتو درگیرش کنی.
کلید ماشین رو به سمت تهیونگ پرت کرد.
-متاسفم که قرار نیست یه بدرقه ی پرفکت داشته باشید... بعدا میبینمتون.
و بعد از اینکه با نامجون دست داد سمته یونگی رفت که با عصبانیت روی مبل نشسته بود.
گیج به سمت تهیونگ چرخیدم.
-مگه جایی داریم میریم؟
با چشمای پوکر نگام کرد.
-نمیخوای برگردی خونتون؟
به خنگ بودنم لعنت فرستادم.
-آها.
رز سریع دستشو انداخت دور بازوهام.
-بیشتر از این مزاحم نمیشیم استاد... کوکی با ماشینه ما میاد.
نامجون با چشمای ریز شده به منو رز نگاه کرد.
تهیونگ اون یکی بازومو چسبید و منو از رز فاصله داد.
-ببخشید خانومه پارک، اما یه سری چیزا هست که باید دربارش با کوک صحبت کنم.
نامجون با رضایت کمره رزو بین بازوهاش گرفت و لبخند زد.
-حتما تهیونگ شی. اتفاقا منو رزم یسری کارای نیمه تموم داریم.
رز به پرو بودنه نامجون چشم غره رفت و لباشو با خجالت جمع کرد.
تهیونگ سوئیچو داد دستم.
-تا میرم چمدونارو بیارم پایین، ماشینو آماده کن.
سر تکون دادم و با همون لباسای ساده، همراه رز سمت حیاط رفتم.
______________________________________بایس جذابممممم برگشتت😈😍💦👅به به برکتتت... بزرگیییی... جلاااال😈😈😈😈❤️👅
وقتشه بالاخره از لیزا رونمایی کنیم هوممم؟؟ 😉💜👅🍓 زیبای جذاب :))) 🍓☔ بنظرتون لیزا همون جیمینه یا...؟ 😉
ESTÁS LEYENDO
Sexy Master 🍷💙•Vkook
Fanfic✘ بوک اصلی چنل کیم تهیونگ استاد ادبیات کره دانشگاه ملی سئول. مرد سرد و محکمی که روی درسش کاملا جدیه و با کسی شوخی نداره. جئون جانگکوک پسری از خودراضی و مغرور که خودشو برتر از بقیه میدونه. دانشجویی که با پارتی بازی باباش وارد دانشگاه شده و همه ی درس...