با خستگی خودمو روی تخت رز انداختم و به حرکات هل هلکیش خیره شدم.
-چه مرگته از صب هی داری زجه میزنی؟
مشکوک نگاش کردم و ادامه دادم.
-نکنه باز دسته گل به اب دادی؟ چیه بالاخره بگا دادنت؟ بابات تو بار دیدتت؟ مامانت مواداتو پیدا کرده؟ داداشت...
با چشمای مضطرب نگاهم کرد و وسط حرفم پرید.
-ن... نه. من فقط...
هنوز حرفش تموم نشده بود که پسر برهنه و قد بلندی از سرویس اتاق بیرون اومد.
-سلام.
با چشمای بی حسش همونطور که موهاشو خشک میکرد گفت.
با دیدن بدن برهنش داد کشیدم و سمت رز حمله کردم.
-فاک یو رز... از کی تا حالا فاکراتو میاری خونه؟ اصن از کی تا به حال با کسی میخوابی؟
رز همونطور که سمت آشپزخونه فرار میکرد داد زد.
-این یکی فرق داره کوک... اروم باش.
جلوی آشپزخونه وایسادم و نگاهش کردم. با اخم غریدم.
-این مرتیکه کیه؟
رز با کلافگی به موهاش چنگ زد.
-پسر عمومه.
با چشمای گشاد شده فریاد زدم.
-چیییی؟
دستمالی به سمتم پرت کرد و غرید.
-صداتو بیار پایین احمق... میشنوه.
و چشم غره رفت.
اروم روی صندلی اشپزخونه نشستم و لب زدم.
-چرا بهش دادی حالا؟
رز همونطور که تاپشو مرتب میکرد با مسخرگی گفت.
-چون دلم خواست. فکر کردی فقط تو میتونی همه ی عالم و ادمو بگایی؟ منم دلم خواست دیشب بهش بدم.
لبمو گزیدم و یاد دیشب افتادم.
(فقط پسرا رو بگا نداده بودی که اونم انجام شد. واقعا گل کاشتی کوکی...)
با شنیدن صدای خیسی از فکر بیرون پریدم.
پسر همونطور که لبای رزو میمکید به کمرش چنگی زد و بیشتر تو بغلش فشردش.
پوزخند زدم و چشممو ازون صحنه چندش گرفتم.
-نیاز نیس مالکیتتو به رخ بکشی. منو رز فقد دوستیم اسکل.
پسر با ابروهای گره خورده سمتم برگشت که باعث شد کمی خودمو عقب بکشم.
کمر رزو بیشتر فشار داد و همونطور که سرشو تو سینه عضله ایش میبرد نیشخند زد.
-اولا اینکه من اسم دارم و اسمم نامجونه و دوما...
به سر تا پام نگاه کرد و بیشتر لباش برای مسخره کردنم کش اومد.
-دوما اگر میدونستم که چیزی بینتونه الان سالم اونجا برا خودت لم نداده بودی. بهرحال رز بهم گفته که تو فقط یه دوست هورنی هستی و مغز تو کلت..
وسط حرفش پریدم و همونطور که از خشم میلرزیدم فریاد زدم.
-فاک آف پسره ی هرکوله گنده بک. منو خر نکن مگرنه اون رومو میبینییی پفک نمکی.
به رز که خودشو تو بغل پسر جم کرده بود چشم غره وحشتناکی رفتم.
-و تو... اگه میخوای زنده بمونی تا 5 دقیقه دیگ دم در باش.
با تهدید ادامه دادم.
-مگرنه یسری خاطره های قشنگ برای خودت و دوسپسره بادکنکیت میسازم.
بلند شدم و از خونه بیرون رفتم. محکم درو کوبیدم و خودمو تو ماشین لوکسم انداختم. از عصبانیت دلم میخواست هر دوشونو همراه اون خونه ی فاکی به آتیش بکشم.
نامجون بی توجه به اون خرگوش عصبانی، دوباره به لبای رز هجوم برد و با خنده زمزمه کرد.
-دوستاتم مص خودت بامزن، بیبی گرل.
______________________________________بالاخره بایس عزیزم دم به تله داد 🤝👅;-)💜
حروومت شه رز :)))) 💦
ESTÁS LEYENDO
Sexy Master 🍷💙•Vkook
Fanfic✘ بوک اصلی چنل کیم تهیونگ استاد ادبیات کره دانشگاه ملی سئول. مرد سرد و محکمی که روی درسش کاملا جدیه و با کسی شوخی نداره. جئون جانگکوک پسری از خودراضی و مغرور که خودشو برتر از بقیه میدونه. دانشجویی که با پارتی بازی باباش وارد دانشگاه شده و همه ی درس...