قسمت اول: مراسم خاکسپاری

299 63 146
                                    




در این قسمت خواهیم داشت:

#ترس و دلهره #موجودات ناشناخته #خون# زخم# تصادف #اضطراب #جنگل #دوچرخه #لاکپشت #جسد #خاکسپاری

#ترس و دلهره #موجودات ناشناخته #خون# زخم# تصادف #اضطراب #جنگل #دوچرخه #لاکپشت #جسد #خاکسپاری

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🐉
هیونجین

درست همون لحظه که تماسش رو با سونگمین قطع کرد صدا رو شنید، از سمت پنجره میومد. به وضوح میتونست متوجه حرکتی روی بخش بیرونی دیوار بشه، مثل وقتی گربه‌ای روی دیوار راه میره اما این صدا نمیتونست به متعلق به وزن قابل چشم‌پوشی یه گربه باشه. هیونجین از روی تخت پایین پرید و به طرف پنجره رفت. پرده رو کنار زد اما شیشه‌ی بخار گرفته جلوی دیدش رو گرفته بود، حتی اگه تمیزش میکرد ازون زاویه امکان نداشت بتونه موجودی رو که ازدیوار خونه بالا میرفت ببینه. تاریکی جنگل پیش رو باعث شد لحظه‌ای برای باز کردن پنجره تردید کنه اما به هر صورت قفل رو چرخوند و شیشه رو بالا کشید. باد به سرعت بین موهاش دوید و تنش رو لرزوند.

-"لعنتی چقدر سرده!"

دیگه صدای حرکت روی دیوار رو نمیشنید اما سرش رو بیرون برد تا بالا رو نگاه کنه. هیچی اونجا نبود، اون بیرون توی تاریکی فقط باد بود که برگ‌های روی هم تلنبار شده‌ی گوشه‌ی حیاط رو به پرواز درمی‌آورد و چراغی که کمی دورتر، بین شاخ و برگ بلند درخت‌ها سوسو میزد.
بیشتر به بیرون خم شد و چشم‌هاشو باریک کرد تا نگاه دقیق‌تری به اطراف بندازه، با خودش فکر کرد که حتی اگه حیوونی از دیوار بالا رفته باشه حالا به سقف رسیده و دیگه دیده نمیشه.
شاید به خاطر این بود که چشم‌هاش به تاریکی بیرون اتاقش عادت کرد و شاید هم نور کم‌حال ماه از پشت لایه‌ی نازکی از ابر بیرون اومده بود؛ یک آن دید که پنجره‌ی طبقه بالا باز شده. اتاق هیونجین توی بالاترین طبقه‌ی خونه بود اما نه بالاتر از زیرشیروونی که به عنوان انبار استفاده میشد. هیونجین هنوز فرصت نکرده بود اون اتاق رو ببینه اما اگه پنجره‌ای باز بود حتما موجودی که از دیوار بالا میرفت میتونست ازش وارد خونه بشه.

میدونست که نیازی نیست مثل شخصت‌های فیلم‌های ترسناک چوب بیسبالش رو برداره و به انباری طبقه بالا که پدرش حتی گفته بود نیازی نیست درش رو باز کنن بره؛ اما نمیتونست خودش رو راضی کنه که بدون اطمینان حاصل کردن از بسته بودن در اون اتاق بخوابه. میدونست که اگه ترس از پرسه زدن یه حیوون وحشی وسط اتاقا تو دلش بمونه حتی نمیتونه برای یه لحظه پلک‌هاشو روی هم بذاره.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now