مؤخره

103 12 36
                                    

#گریشاورس #اسپویل دوگانه ی نیکلای اما نه خیلی زیاد فقط میفهمید ته تهش چی شد # بالاخره باید بهمون میگفتن عاقبت این دونفر توی فن فیکشن سونگمین چی شد دیگه

جسپر ذره‌بین رو از جلوی چشمش کنار برد و سرش رو پایین‌تر، چشم‌هاش رو ریز کرد و با دقت به سنگ کوچیکی که روی میز بود نگاه کرد، میتونست رگه‌های آبی، بنفش و سرخ رو ببینه که از یک نقطه از یه طرف سنگ به داخل اون نفوذ کرده بود و بعد پخش شدن از یه نقطه در ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جسپر ذره‌بین رو از جلوی چشمش کنار برد و سرش رو پایین‌تر، چشم‌هاش رو ریز کرد و با دقت به سنگ کوچیکی که روی میز بود نگاه کرد، میتونست رگه‌های آبی، بنفش و سرخ رو ببینه که از یک نقطه از یه طرف سنگ به داخل اون نفوذ کرده بود و بعد پخش شدن از یه نقطه در سمت دیگه بیرون میومدن. جسپر ذره‌بین رو کنار گذاشت و ظرفی که مایعی سرخ رنگ درونش بود نزدیک سنگ آورد، با قدرت ذهنش مایع رو از ظرف فراخوند و بعد از اینکه اونو تبدیل به نوار باریکی کرد به سمت نقطه‌ی ورودی سنگ آورد. مایع سرخ از اون نقطه وارد شد و بعد از طی گذرگاهی که درون اون ایجاد شده بود از سمت دیگه بیرون اومد. جسپر مایع خارج شده رو به سمت ظرف اصلی خودش راهنمایی کرد و اجازه داد زمان بگذره.

پشت سرش پنجره‌های بلند آزمایشگاه ساخته شده در بالاترین طبقه‌ی قصر کوچک، منظره‌ای از جنگل و کوهستان شمالی رو نشون میدادن. آسمون سرخ غروب و باد خنکی که از دریچه‌ی باز به داخل میوزید تمام فببریکیترهای حاضر در آزمایشگاه رو وادار میکرد که کفتاهاشون رو به تن داشته باشن. جسپر تماشا کرد که سنگ کوچکیش رفته رفته رنگ تیره‌اش رو میبازه و شفاف میشه، مایع سرخ بعد از عبور از گذرگاه‌ها تبدیل به نور میشد و اونو روشن و روشن‌تر میکرد. جسپر خم شد و با دقت به تاریکی که از دل سنگ بیرون میومد خیره شد، مایع هنوز با قدرت اون بود که به حرکتش ادامه میداد اما پسر فبریکیتر اینقدر مجذوب ساخته‌ی خودش شده بود که متوجه نمیشد ظرفی که تا پیش از این از مایع سرخ پر بوده کم کم تیره میشه و جنسی قیر مانند به خودش میگیره. سنگ در نهایت شفافیت خودش تونست چند میلی‌متر از سطح میز فاصله بگیره؛ اما در آخر، وقتی ورودی گذرگاه هم با اون قیر سیاه رنگ جایگزین شد یک دفعه تمام نورش رو از دست و داد و با صدای انفجار کوچیکی از هم پاشید.

جسپر در اثر این انفجار به عقب پرت شد، روی زمین بین پای دوتا فبریکیتر دیگه که جلوی میز پشت سرش کار میکردن افتاد، تمام صورتش سیاه شده بود، قسمتی از موهای جلوی سرش جز جز صدا داد و سوخت. روی صورتش دست کشید و دستی رو که به طرفش دراز شده بود تا کمک کنه سرجاش بایسته گرفت. حالا از سنگش چیزی جز گردی تیره روی سطح صیقلی میز باقی نمونده بود و مایع سرخ رنگ داخل ظرفش کاملا سفت شده بود. جسپر همه چیز رو به سطح زباله منتقل کرد و از آزمایشگاه بیرون اومد.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now