قسمت چهاردهم: انگیزه قتل

115 26 113
                                    

در این قسمت خواهیم داشت:

#خون #زخم #مشکلات خانواده #بیسبال #تمرین سخت و زیاد #دعوا #داد و فریاد #اختلال اضطراب #انتخاب #هدف #قتل #هوموفوبیا #آزار و اذیت در مدرسه #مکالمات شبانه توی مسیر جنگلی #چاه #ترس #شش کلاغ

#خون #زخم #مشکلات خانواده #بیسبال #تمرین سخت و زیاد #دعوا #داد و فریاد #اختلال اضطراب #انتخاب #هدف #قتل #هوموفوبیا #آزار و اذیت در مدرسه #مکالمات شبانه توی مسیر جنگلی #چاه #ترس #شش کلاغ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🐉
هیونجین

هیونجین چوب بیسبال رو بین دست‌هاش گرفته بود، اونقدر محکم که مفاصلش سفید شده بودن و زخم‌های قدیمی دونه دونه سر باز میکردن. اولین توپ، دومین توپ، سومین توپ. شدت ضربه‌اش اینقدر زیاد بود که هرکدوم از توپ‌ها بعد از برخورد با دیوار انتهایی سالن تمرین به طرف خودش کمانه میکردن و با سرعت از کنارش رد میشدن. هر ضربه با شدت بیشتری به توپ‌هایی که دستگاه به طرفش پرتاب کرده بود برخورد میکرد، خون از زخم تازه شکفته‌ای سرازیر شده و به سمت مچ دستش راه برمیداشت. قطرات عرق از لابه‌لای موهاش حرکت میکردن و به طرف پیشونی و گونه‌هاش سر میخوردن، انقدر زیاد بودن که مجبور میشد هرازچندگاهی با پشت دست رطوبتشون رو بگیره و مخلوطی از خون و عرق رو به جا بذاره.

سالن مدت‌ها پیش خالی شده بود. اعضای تیم بعد از تمرین روزانه‌شون که به خاطر نزدیک شدن موعد مسابقات سخت‌تر هم شده بود اونجارو ترک کرده و فقط سایه‌ای از حضورشون رو باقی گذاشته بودن. کسی برای تماشای تمرین تک‌نفره‌ی هیونجین به تماشا نایستاده بود و این فرصتی بهش میداد که بتونه هرجور که دوست داره با چوب و توپ‌ها رفتار کنه. تمام خشمش رو بیرون بریزه و در حالی که اشک‌ها دیدش رو تار میکنن به هرچیزی که نفرتش رو برمی‌انگیزه ضربه بزنه. با هر ضربه‌ای که به توپ‌ میزد، صدای پدرش رو میشیند، همیشه همینطور بود.

مرد درشت هیکلی پشت بهش ایستاده بود، هیونجین امواج سیاه رنگ فریادها رو میدید که بین دیوارهای خونه میچرخن، میدید که با دست‌های تاریکشون مادرش رو زمین میزنن و طرحی مات از زنجیرهایی آهنین به دورش میپیچن. هیونجین فریاد میزد و فریادش با خون از جای زخم‌های کهنه‌اش بیرون میریخت، با شن‌های زمین تمرین دوران کودکیش، همراه با حرکت تند پاهاش به پرواز درمیومد و با توپ‌ها تا انتهایی‌ترین مانعی که پیش رو داشت جلو میرفت.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now